.فصل هفتم مظاهر تمدن
اشاره
ص: 493
مظاهري چند از تمدن قرون وسطايي در شهرهاي ايران
وضع گرمابهها بعد از اسلام
از سرگذشت گرمابهها در دوران قبل از اسلام، اطلاع زيادي در دست نيست. آنچه مسلم است در دوره بعد از اسلام، گرمابههاي عمومي، يكي از ضروريات زندگي خلق در دهات و شهرستانها بود، و بسياري از مردم، بامدادان قبل از طلوع آفتاب (پگاه)، بقصد تطهير و غسل، راهي حمام ميشدند.
قبل از آنكه ساختن گرمابههاي خصوصي در منازل معمول شود، مردم معمولا هفتهاي يكي دوبار براي نظافت و پاكيزگي و مشت و مال و رفع خستگي و اذاله موهاي زايد و خود- آرايي و خضاب، به گرمابههاي عمومي ميرفتند. اوحدي مراغهاي در وصف معشوقي كه هفت قلم آرايش كرده و از گرمابه باز ميگردد، ميگويد:
كرده هر هفت، سر هفته و گرمابه زدهعرق و آب چكانش چو گلاب از رخ و موي حمامهاي ايران: در قرون گذشته، برخلاف امروز، غالبا بنيانگذاران حمام، بقصد سود- جويي به اين كار خير مبادرت نميكردند بلكه ثروتمندان نيكانديش و موفق، بقصد خيرات و مبرات، به ساختن مدرسه، حمام، آبانبار، رباط يا كاروانسرا و جز اينها دست ميزدند تا از اين راه خدمتي بمردم بكنند و نامي نيك از خود بيادگار گذارند. ظاهرا قديمترين حمامي كه در تاريخ ايران از خصوصيات آن سخن رفته است حمامي است كه به همت والاي ناصرخسرو قبادياني، شاعر آزادانديش ايران، ساخته شده است.
بطوريكه از آثار البلاد قزويني برميآيد، ناصرخسرو، پس از آنكه در يمكان (از بلاد بدخشان) تحصن اختيار كرد، بر آن شد كه در آنجا حمامي دقيق و اسرارآميز بسازد. امير ابو المؤيد كه خود اين حمام را ديده از شهرت و محاسن آن سخن ميگويد: «همهكس بلامانع ميتوانسته است، بدون پرداخت حقي، به آن داخل شود و استحمام كند و عجايب آن را از نزديك ببيند. در اين حمام، آلات مخصوصي از سطل و طاس و گل و شانه و سنگپا يعني هرچه مورد احتياج استحمامكننده بود، وجود داشت، و چون از حمام بيرون ميآمد، براي او شربت گل و خوردني كافي ميآوردند و از او و لو اينكه اصرار ميورزيد، چيزي نميستاندند؛ چه آنجا اوقافي داشت كه در دست نبيرگان ناصرخسرو بود. «1»
______________________________
(1). ر ك: عباس اقبال، «مقاله»؛ به نقل از مجله يادگار. سال چهارم، شماره 9 و 10. ص 91.
ص: 494
بطور كلي، در ايران و ديگر كشورهاي خاورميانه و شرق نزديك، حمام مورد نياز و توجه عمومي بود. در آثار تاريخي و سفرنامههايي كه از قرون وسطي بيادگار مانده، جستهجسته، از شماره حمامها سخن بميان آمده است كه تا حدي شگفتانگيز و حيرتآور است: از جمله «در منصوره، از شهرهاي خوارزم، 12 هزار كوي بود و در هر كويي مسجدي بود. در آن، هزار و صد گرمابه بود.» «1»
همچنين در كتاب البلدان يعقوبي، ميخوانيم كه شهر بغداد، در عصر خلفاي عباسي، داراي 6 هزار گذر و كوي، و سي هزار مسجد و ده هزار حمام بود. «2»
آداب گرمابه رفتن: عنصر المعالي در باب شانزدهم «اندر آيين گرمابه رفتن» خطاب به فرزند خود، ميگويد: «چون به گرمابه روي، بر سيري مرو كه زيان دارد. گرمابه سخت خوب چيزيست، و شايد گفت كه تا حكيمان بناها نهادهاند از گرمابه چيزي بهتر نساختهاند؛ ليكن با همه نيكي، هر روز يكبار نشايد رفت تا هم تن را سود دارد و هم بعيب منسوب نگردند.
پس چنان بايد كه هردو روزي يكبار شوي. و چون زمستان و تابستان، در گرمابه روي، اول در خانه سرد (سربينه) يك زمان توقف كن؛ چنانكه طبع از وي حظي بيابد. آنگاه در خانه ميانهرو (يعني قسمتي كه ميان سربينه و گرمخانه گرمابه است) و آنجا يك زمان بنشين تا از آن خانه نيز بهره بيابي. آنگاه در خانه گرمرو، و آنجا يك زمان بنشين تا حظ خانه گرم نيز بيابي. چون گرمي گرمابه در تو، اثر كرد، در خلوتخانه رو و سر آنجا بشوي. و بايد كه در گرمابه بسيار مقام نكني و آب سخت گرم و سخت سرد بر خود نريزي؛ بايد كه معتدل باشد، و اگر گرمابه خالي باشد، غنيمتي بزرگ باشد. چون از گرمابه بيرون آيي، موي را سخت خشك بايد كردن. در گرمابه از آب خوردن و فقاع (آب جو) خوردن پرهيز كن كه سخت زيان دارد و به استسقا (عطش شديد) ادا كند، مگر مخمورباشي آنگاه روا بود.» «3» در كتابهاي مختلف، مخصوصا در منابع ادبي و تاريخي و در كتب طبي و داستاني، گهگاه، از گرمابهها و خصوصيات و آثار و نتايج آنها سخن بميان آمده است.
به كسي كه گرمابه را اداره ميكند گرمابهبان، حمامي، يا گرمابهدار ميگفتند.
ناصرخسرو ضمن توصيف ماجراي گرمابه رفتن خود، مينويسد: «چون از در در رفتم، گرمابهبان و هركه آنجا بودند همه برپاي خاستند»: [سفرنامه]. «4»
گرمابه، بها: اجرت و مزدي را كه به گرمابهبان يا حمامي ميدادند، گرمابهبها ميگفتند.
ابو الفضل بيهقي گويد: «نزلها بياوردند از حد و اندازه گذشته و بيست هزار درم سيم، گرمابهبها.» «5»
در آثار منظوم گذشتگان نيز، مكرر، از گرمابه ياد شده است؛ چنانكه رودكي در حدود يازده قرن پيش، در كليله و دمنه منظوم خود از گرمابه ياد ميكند:
______________________________
(1). در پيرامون تاريخ بيهقي، پيشين. ج 2، ص 697.
(2). ر ك: البلدان، پيشين. ص 22.
(3). قابوسنامه به تصحيح سعيد نفيسي. پيشين. ص 92.
(4). ر ك: فرهنگ معين، پيشين. ج 3، ماده «گرمابهبان».
(5). همان. ماده «گرمابهبها».
ص: 495 شد به گرمابه درون استاد غوشتبود فربي و كلان و خوب گوشت.
-
شنيدم كه وقتي سحرگاه عيدز «گرمابه» آمد برون با يزيد - بوستان
ميري بود آنكو چو به گرمابه درآيدخالي شود از مملكت و جاه و جلالش - ناصرخسرو
صورت خوب بسي باشد بيحاصلبر در و درگه گرمابه و ديوارش - ناصرخسرو
از گرمابه براي رفع خستگي و تخفيف دردها نيز استفاده ميكردند:
و ز آنجاي با چاكر و يار چندبه گرمابه شد با تن دردمند - فردوسي
استفاده از گرمابههاي طبي از ديرباز معمول بوده است: نظامي گنجوي گويد:
نيمه شب پشت به همخوابه كردروي در آسايش گرمابه كرد.
«اندر تقليس. يك چشمه آب سخت گرم كه گرمابهها بروي ساختهاند و دائم گرم است بيآتش.
- حدود العالم
در ذخيره خوارزمشاهي، ميخوانيم: «و از پس استفراغ، اندر آب گوگرد نشاندن و گرمابه خشك نافع باشد.»
ابو الفضل بيهقي مينويسد: «آواز دادم به خدمتكاران تا شمع برافروخته، به گرمابه رفتم و دست و روي شستم.»
تنها عروس و داماد قبل از اجراي مراسم عقد به گرمابه نميرفتند بلكه آنان كه به مقام و منزلتي ميرسيدند نيز قبل از آنكه «جامه و خلعت» در بركنند به گرمابه ميرفتند: «خواجه بفرمود تا وي را به گرمابه بردند و جامه پوشانيدند.»
- تاريخ بيهقي
همچنين در شاهنامه فردوسي آمده:
بدو گفت «بابك» به گرمابه شوهمي باش تا «خلعت» آرند نو چنانكه قبلا اشاره كرديم، در دوره قرون وسطي از حمامها، تنها براي نظافت و رفع خستگي استفاده نميكردند بلكه كار خودآرايي، خضاب و حنا ماليدن به ناخنها و موي سر و ريش، و يا تراشيدن موي سر و صورت نيز غالبا در حمام انجام ميگرفت. رودكي گويد:
تا كي بري عذاب و كني ريش را خضابتا كي فضول گويي و آري حديث غاب غير از آنچه گفتيم، مذاكرات و گفتگوهاي مختلف در زمينههاي گوناگون، در حمامهاي مردانه و زنانه معمول بود. بهمين علت، گاه، استحمام مردان يكي دو ساعت، و گرمابه رفتن زنان ساعتها بطول ميانجاميد.
فرار احمد بن سهل از حمام: در عهد سامانيان، احمد بن سهل به چنگ نصر بن احمد افتاد. پس از مدتي، «احمد رخصت گرمابه رفتن خواست. چون به گرمابه شد، نوره برگرفت و
ص: 496
سر و ريش خويش بسترد. روي بيفكند از گرمابه بيرون شد؛ چنانكه كس او را نشناخت و پنهان شد ... وي از سيستان به مرو شد و خليفه مرو را بگرفت و بر آن شهر دست يافت [ابن اثير، وقايع 307].» «1»
گذشتگان بجاي حمام رفتن اصطلاح «گرمابهزدن» را نيز بكار ميبردند، نظامي گنجوي گويد:
گرمابه زد و لباس پوشيدآرام گرفت و باده نوشيد «2» حمام رفتن زنان: ابن اخوه با توجه به تعاليم اسلامي، ضمن توصيف خصوصيات و مزايا و معايب حمام، مينويسد: «بر زنان حرام است كه به گرمابه روند مگر آنكه نفسا (داراي نفاس) يا بيمار باشند ... و مكروه است كه مرد هزينه حمام زن را بدهد زيرا كمك بر انجام دادن عمل مكروه است.» «3»
وضع گرمابهها در ممالك اسلامي
«ايران، از ديرباز، داراي چشمههاي متعدد معدني و طبي بود كه براي معالجه بيماريهاي مختلف آماده و مهيا شده بود. علاوه بر اين، از آغاز قرن ششم ميلادي، پارسيان به استحمام خوگرفتند ولي حمام آنها اختصاصي و نظافت در تشتكهاي چوبي صورت ميگرفت. زيرا استفاده از حمامهاي عمومي به طوري كه در سرزمين يونان مرسوم بود، ظاهرا در ايران باستان مورد علاقه مردم نبود. ولي پس از ظهور اسلام، استفاده از حمامهاي عمومي در ايران نيز رواج يافت، و ديري نگذشت كه عدهاي از مسلمين به ساختن حمامهاي بزرگ همت گماشتند. در شهرها، هر كوچه يك يا دو حمام داشت و در قصبات و دهكدهها معمولا حمامها در جوار مسجدها قرار داشت.
در قرن دوازدهم، بغداد در حدود 5000، و قاهره 1170 حمام داشت. در همان ايامي كه بسرعت بر شماره حمامها افزوده ميشد، بعضي از عناصر كجفهم به اين اقدام اعتراض كردند و اعلام كردند كه زيادهروي در استحمام، موجب بيماري و نقيصههاي خانوادگي خواهد شد.
پيشوايان دين نيز گفتند مؤمنيني كه زياد استحمام ميكنند بايد از توقف طولاني در حمام و از خوردن و استراحت و قرائت قرآن در اين مكان خودداري كنند. علاوه بر اين، عوام الناس، معتقد بودند كه حمامها هنگام شب، جولانگاه اجنه و ارواح است. با وجود اين شايعات، مردم بزودي به نظافت و استحمام خوگرفتند و رفتن به حمامهاي عمومي بيش از پيش رواج گرفت.
حمامها كه بعضي از آنها مردانه و برخي ديگر فقط زنانه بود، از آجر يا سنگ يا مرمر ساخته شده بود و مواد ساختماني آن برحسب خصوصيات اقليم و منطقه فرق ميكرد. روي حمامها طاقي گنبدي، مشبك و شيشهاي قرار داشت. حمامها را معمولا زيرزمين ميساختند تا آب بسهولت به خزانهها روان شود. هر حمام چندين سالن، و خزينه آب سرد و گرم و نيمگرم داشت، كه مرتبا آب خزينهها تعويض و تجديد ميشد.
عدهاي كارگر به نظافت محوطه و پاك كردن سنگفرش و مجاري آب حمام سرگرم بودند و
______________________________
(1). محيط زندگي و احوال و اشعار رودكي، پيشين. ص 216.
(2). ر ك علي اكبر دهخدا، لغتنامه. ماده «گرمابه».
(3). آئين شهرداري، پيشين. ص 161.
ص: 497
روزي دوبار گياههاي معطر نظير كندر، دود ميكردند و با هوشياري بسيار، مراقب بودند كه جذاميها، قدم در حمام نگذارند. هريك از مشتريان نخست روي نيمكتي سنگي يا مرمرين مينشست، سپس به كندن لباسها ميپرداخت و آنها را با نظم در گوشهاي مينهاد و سپس روي آن را با لنگي آبي يا قرمز ميپوشانيد و پس از ورود به محوطه داخلي حمام، برحسب ميل خود، داخل خزينه آبگرم يا نيمگرم ميشد و مدتي در آب ميماند. بعد بدن خود را با برگهاي خشك شده عناب يا لبلاب يا چوبك يا صابون يا مواد ديگري كه معمولا در نزديكي در ورودي حمام ميفروختند، مالش و شستشو ميداد.
علاوه بر اين، براي طرد موهاي زائد، از واجبي كه تركيبي از آهك و مواد ديگري بود، استفاده ميكردند. در مدخل حمامها سلمانيها مستقر ميشدند. كار آنها اصلاح يا تراشيدن سر مشتريان با تيغي تيز بود. همينها غالبا به كار حجامت يا رگزدن و خون گرفتن از مردم مبادرت ميكردند. اين كار در دوره قرون وسطي بسيار معمول بود، و براي مبارزه با بسياري از بيماريها پزشكان فصد، يا رگزدن را تجويز ميكردند. كساني كه به اين كار ميپرداختند داراي گواهي و مدارك مخصوص بودند و مكلف و متعهد بودند از اطفالي كه كمتر از 14 سال دارند و از پيران مطلقا خون نگيرند، مگر آنكه پزشكي اين عمل را تجويز كرده باشد. آنها با استادي، اشخاص موردنظر را نيشتر ميزدند و شيشه حجامت را روي موضع قرار ميدادند و بوسيله سوراخي كه روي شيشه تعبيه شده بود، هواي داخل شيشه را بيرون ميكشيدند و عمل فصد را انجام ميدادند.
پس از پايان كار، محل زخم را با دقت ميبستند. عمل حجامت معمولا صبح بين دو يا سه ساعت بعد از طلوع آفتاب، انجام ميگرفت و معمولا پشت را براي رگزدن انتخاب ميكردند، و بهندرت از ساق پا يا كتف خون ميگرفتند. حجامتگران مانند كليه كارگران حمام، جدا از خوردن سير و پياز خودداري ميكردند تا مشتريان ناراحت نشوند.
مردم معمولا صبح خيلي زود يا شب به حمام ميرفتند؛ ولي حمامهاي زنانه معمولا وسط روزها، پر از جمعيت ميشد؛ زيرا خودآرايي زنان ساعتها طول ميكشيد. دلاكها و آرايشگران حمام، همواره در دسترس مشتريان بودند. زنان زينتآلات خود را در حمام به يكديگر نشان ميدادند. مزد كارگران حمام هنگام خروج، پرداخت ميشد. ميزان پول بستگي به نحوه پذيرايي و مواد مصرفي مشتريان داشت.» «1»
ماجراي به گرمابه رفتن ناصرخسرو در عهد جواني: ناصرخسرو در سفرنامه خود، از كيفيت استحمام خود در شهري ناآشنا، سخن ميگويد. چون در اين حكايت، بسياري از خصوصيات اخلاقي و اجتماعي مردم ايران روشن ميشود، به ذكر آن مبادرت ميكنيم: «امير بصره پسر با كاليجار ديلمي بود، كه ملك پارس بود. وزيرش مردي پارسي بود و او را ابو منصور شهمردان ميگفتند. چون به آنجا رسيديم، از برهنگي و عاجزي، به ديوانگان ماننده بوديم و سه ماه بود كه موي سرباز نكرده بوديم؛ و خواستم كه در گرمابه روم و گرم شوم كه هوا سرد بود و جامه نبود؛ و من و برادرم هريك به لنگي كهنه پوشيده بوديم و پلاس پارهاي در پشت بسته-
______________________________
(1). زندگي مسلمانان در قرون وسطي، پيشين. ص 260- 258.
ص: 498
از سرما. گفتم اكنون مرا كه در حمام گذارد؟ خرجينكي بود كه كتاب در آن مينهادم، بفروختم و از بهاي آن، درمكي چند سياه در كاغذي كردم كه به گرمابهبان دهم، تا باشد كه مرا دمكي زيادتتر در گرمابه بگذارد كه «شوخ» از خود باز كنيم. چون آن درمكها پيش او نهادم، در ما نگريست و پنداشت كه ما ديوانهايم. گفت: «برويد كه هماكنون مردم از گرمابه بيرون ميآيند.» و نگذاشت كه ما به گرمابه بدر رويم. از آنجا با خجالت، بيرون آمديم و بشتاب برفتيم.
كودكان بر در گرمابه، بازي ميكردند؛ پنداشتند كه ما ديوانگانيم؛ در پي ما افتادند و سنگ ميانداختند و بانگ ميكردند.
ما به گوشهاي باز شديم و بتعجب در كار دنيا مينگريستيم و مكاري از ما سي دينار مغربي ميخواست، و هيچ چاره ندانستيم جز آنكه وزير ملك اهواز- كه او را ابو الفتح علي بن احمد ميگفتند، مردي اهل بود و فضل داشت از شعر و ادب، و هم كرمي تمام- به بصره آمده با ابناء و حاشيه و در آنجا مقام كرده اما در شغلي نبود.
پس، مرا در آن حال، با مردي پارسي كه هم از اهل فضل بود آشنايي افتاده بود، و او را با وزير صحبتي بودي و به هر وقت، نزد او تردد كردي، و اين پارسي هم دست تنگ بود و وسعتي نداشت كه حال مرا مرمتي كند؛ احوال مرا نزد وزير بازگفت.
چون وزير بشنيد، مردي را باسبي، نزديك من فرستاد كه چنانكه هستي بر نشين و نزديك من آي. من از بدحالي و برهنگي، شرم داشتم و رفتن مناسب نديدم رقعهاي نوشتم و عذري خواستم و گفتم كه بعد از اين به خدمت رسم؛ و غرض من دو چيز بود: يكي بينوايي؛ دوم، گفتم: همانا او را تصور شود كه مرا در فضل مرتبهاي است زيادت ... تا چون بر رقعه من اطلاع يابد، قياس كند كه مرا اهميت چيست، تا چون به خدمت او حاضر شوم، خجالت نبرم.
در حال، سي دينار فرستاد كه اين را به بهاي تن جامه بدهيد. از آن، دو دست جامه نيكو ساختيم، و روز سيم به مجلس وزير حاضر شديم. مردي اهل و اديب و فاضل و نيكومنظر و متواضع ديدم و متدين و خوشسخن. و چهار پسر داشت ... ما را نزديك خود باز گرفت و از اول شعبان تا نيمه رمضان، آنجا بوديم و آنچه آن اعرابي كراي (كرايه) شتر بر ما داشت به سي دينار، هم اين وزير بفرمود تا بدو دادند و مرا از آن رنج آزاد كردند. خداي، تبارك و تعالي، همه بندگان خود را از عذاب قرض و دين فرج دهاد- بحق الحق و اهله ...
بعد از آنكه حال دنياوي ما نيك شده بود و هريك لباسي پوشيديم، روزي به در آن گرمابه شديم كه ما را در آنجا نگذاشتند. چون از در در رفتيم، گرمابهبان و هركه آنجا بودند همه برپاي خاستند و بايستادند؛ چندانكه ما در حمام شديم. و دلاك و قيم درآمدند و خدمت كردند؛ و بوقتي كه بيرون آمديم هركه در مسلخ گرمابه بود همه برپاي خاسته بودند و نمينشستند تا ما جامه پوشيديم و بيرون آمديم. و در آن ميانه، حمامي به ياري از آن خود، ميگويد: «اين جوانانند كه فلان روز ايشان را در حمام نگذاشتيم.» و گمان بردند كه ما زبان ايشان ندانيم. و من به زبان فارسي، گفتم كه: «راست ميگويي؛ ما آنيم كه پلاس پارهها در پشت بسته بوديم.» آن مرد خجل شد و عذرها خواست. و اين هردو حال در مدت بيست روز بود. و اين فصل بدان آوردم تا مردم بدانند كه به شدتي كه از روزگار پيش آيد نبايد ناليد.» «1»
______________________________
(1). سفرنامه ناصرخسرو، پيشين. ص 112- 109 (به اختصار).
ص: 499
برخلاف ناصرخسرو، برخي از شخصيتهاي روحاني و فرهنگي ايران، با تكلف و تشريفات فراوان، به حمام ميرفتند: «در مناقب اوحد الدين كرماني كه ظاهرا در نيمه دوم قرن هفتم تحرير يافته، چنين ميخوانيم: اوحد الدين در يكي از سفرهاي خود به شهري ميرسد كه نجم- الدين رازي در آن مقيم بود. به خانقاه شيخ ميرود، و چون شيخ در گرمابه بود به انتظار مينشيند.
ناگاه ميبيند كه نجم الدين با جلال و شكوه خودنمايانهاي فراميآيد: «خادمان ميآيند و طشت و طاسهاي نقره كوفت، و بر سر آن سفره از جاقاء منقش دوخته انداختهاند، ميآوردند. و شيخ نجم الدين دايه، خودنما و اهل كر و فر بودي ...» «1»
آيين گرمابه رفتن به نظر غزالي: غزالي در كيمياي سعادت، با توجه به مباني مذهبي، در پيرامون حمام رفتن نيز تعليماتي داده و تأكيد كرده است كه از ناف تا زانو را از چشمها نگاه دارد، و از دست خادم نيز نگاه دارد كه بسودن (ماليدن) آن از ديدن فراتر است؛ از عورت ديگران چشم خويش نگاه دارد. و اگر كسي عورت برهنه كند، بروي حسبت (نهي از منكر) كند و بر زنان همين واجب بود ... و سيم گرمابهبان (يعني گرمابهبها) از نخست بدهد ... از جهت طب، گفتهاند هر ماهي يكبار آهك به كار داشتن سودمند بود (مقصود واجبي كشيدن است) غزالي در پيرامون ستردن (تراشيدن) موي سر و اصلاح موي سبيل و موي محاسن و موي عانه (پشت آلت مردي و زني) و ناخن باز كردن، با توجه به موازين شرعي، اندرزهايي داده است. «2»
شيخ ابو سعيد ابو الخير ضمن حكايتي اخلاقي، به خصوصيات گرمابهها نيز اشاره ميكند:
«شيخ ابو سعيد روزي در حمام بود، و درويشي شيخ را خدمت ميكرد و دست بر پشت شيخ ميماليد، و شوخ (چرك) بر بازوي شيخ جمع ميكرد چنانكه رسم قايمان (كيسهكشان) باشد؛ تا آنكس ببيند كه او كاري كرده است. پس در ميان اين خدمت، از شيخ سؤال كرد كه اي شيخ جوانمردي چيست؟
شيخ ما حالي گفت: آنكه شوخ مرد بروي مرد نياوردي. «3» شيخ فريد الدين عطار اين معني را به شعر آورده است:
بو سعيد محنه در حمام بودقائمش افتاده مردي خام بود
شوخ شيخ آورد بر بازوي اوجمع كرد آنجمله پيش روي او
بعد از آن پرسيد از آن شيخ مهانكه: جوانمردي چه باشد در جهان؟
گفت: عيب خلق پنهان كردنستشوخ كس با روي ناآوردنست
اين جوابي بود بر بالاي اوقائمش افتاد اندر پاي او. «4» در اسرار التوحيد، به آداب اصلاح سر، و خون گرفتن نيز اشاره شده است: «اي جوان، سه چيز از ما ياددار: اول، آنك چون يكي را موي برخواهي داشت، دست و استره (يعني تيغ حجامي) نمازي (پاك) كن؛ ديگر، آنكه ابتدا موي برگرفتن بجانب راست كن، ديگري موي و
______________________________
(1). مرصاد العباد من المبدء الي المعاد، پيشين. (مقدمه مصحح) ص 43.
(2). ر ك: كيمياي سعادت، پيشين. ص 134- 132.
(3). محمد بن منور مهيني، اسرار التوحيد في مقامات الشيخ ابي سعيد، ص 351.
(4). فريد الدين عطار، منطق الطير.
ص: 500
شوخ كه به استره از سر برداري نگاهدار تا چشم كسي بر آن نيفتد.» «1»
در جاي ديگر، نشان ميدهد كه مردم عادي هفتهاي يكبار براي نظافت بدن و ستردن موي سر به گرمابه ميرفتند. «مردم در هفته شوخكن شود و موي باليده ... چون به گرمابه درآيد، موي بردارد و شوخ پاك كند.» «2»
نه تنها مردم عادي، بلكه بحكايت بدايع الوقايع، پادشاهان و امرا نيز اصلاح سر و صورت خود را در حمام انجام ميدادند.
واصفي مينويسد: «چون سلطان به حمام درآمد و بجاي معهود قرار گرفت، سر تراش را فرمود كه سرش را تراشد. در وقتي كه مويهاي زير محاسنش را ميتراشيد ...» «3»
بهترين موقع براي استحمام: رشيد الدين فضل اللّه ميگويد: موقعي به حمام برويد كه غذا كاملا هضم شده باشد؛ و بايد حمامي اختيار كنيد كه بنائي قديمي و آبي گوارا و هوايي مطلوب و فضايي وسيع داشته باشد. چنانكه بو علي گويد: خير الحمام ما قدم بناء و طاب هواءه و عذب ماءه و اتسع فضاءه. «4»
خصوصيات حمامها: ابن بطوطه در سفرنامه خود، از حمامهاي اصفهان بخوبي ياد ميكند و مينويسد: ديوارهاي حمام از كاشي و مفروش به رخام است. بعضي از اين حمامها وقف است و از استفادهكنندگان پول نميگيرند. «5» او بيش از همه از حمامهاي بغداد تعريف ميكند و ميگويد كه حمامهاي اين شهر از حيث كميت و كيفيت بر ساير نقاط برتري دارد. كف اين حمامها تا كمر قير اندود است، اما نيمه بالاي آن بوسيله گچ سفيد شده، و جمع بين سياهي و سفيدي زيبايي خاصي بوجود آورده است. سپس ميگويد: حمامهاي بغداد خلوتيهاي متعدد دارد.
هر خلوتي يك حوض مرمري دارد كه داراي دو شير آب گرم و سرد است و در هر خلوتي، بيش از يك نفر وارد نميشود مگر اينكه مشتري خود بخواهد. به هركس وارد حمام ميشود، سه لنگ ميدهند: يكي را موقع ورود به كمر ميبندد و ديگري را هنگام بيرون آمدن و با سومي تن خود را خشك ميكند. «6»
استعمال صابون در اين دوره معمول بود. ابن بطوطه ضمن سفرنامه خود، مينويسد: از معره (موطن ابو العلاء) به شهر سرمين رسيدم. از زيتون اين شهر تعريف ميكند و ميگويد:
از مصنوعات اين شهر، آجري است كه به شام و مصر ميبرند؛ و نيز صابونهاي عطري براي دستشويي ميسازند كه به الوان مختلف سرخ و زرد است. «7»
ناگفته نماند كه پس از حمله مغول، در عصر ايلخانان، بتدريج تعمير خرابيهاي ناشي از حمله مغول آغاز شد، و در عصر غازانخان، اين جنبش عمراني فزوني گرفت. يكي از اقدامات
______________________________
(1). اسرار التوحيد، ... پيشين. ص 172.
(2). همان. ص 272.
(3). زين الدين محمود واصفي، بدايع الوقايع. تصحيح الكساندر بلدروف، ج 2، ص 1197.
(4). ر ك: مكاتبات رشيدي، پيشين. مكتوب 22، ص 100.
(5). ر ك: سفرنامه ابن بطوطه، پيشين. ص 191.
(6). ر ك: همان، ص 216- 215.
(7). ر ك: همان. ص 58.
ص: 501
خير غازان خان اين بود كه دستور داد در كلبه دهات كه از گرمابه و مسجد اثري نمانده بود، حمام و مسجد بسازند و كساني را كه از انجام اين دستور سرباز ميزدند بسختي كيفر ميداد. در نتيجه اين فرمان، در طول دو سال، در سراسر مملكت، تعدادي حمام ساخته شد و از عوايد آن، فرش و ساير لوازم مساجد آن حدود و نفقه خادم تأمين ميگرديد.
شوخي سعدي با خواجه همام: «روزي شيخ سعدي در تبريز به حمام درآمد. خواجه همام نيز با عظمت تمام، در حمام بود. شيخ طاسي آب آورد و بر سر خواجه همام ريخت. خواجه همام پرسيد كه اين درويش از كجاست؟ شيخ گفت: از خاك پاك شيراز. خواجه همام گفت: عجب حالي است كه شيرازي در شهر ما از سگ بيشتر است. شيخ تبسمي كرد و گفت: كه در اينصورت، خلاف شهر ماست كه تبريزي در شهر شيراز، از سگ كمتر است.» «1»
سربازي نابكار و مردم آزار: «سپاهيي بود كه به هر حمام كه رفتي، چون بيرون آمدي، حمامي را گفتي كه فلان رخت من گم شده و فلان چيز غائب گشته؛ آن را پيدا كن يا «تاوان بده» و جنگي و غوغايي راست كردي و آخر، مزد حمامي و سرتراشي را ناداده بيرون رفتي. همه حماميان او را بشناختند و ديگر در هيچ حمام راهش نميدادند. سپاهي بيچاره به حمامي رفت و با حمامي شرط كرد كه ديگر مردم را تهمت دزدي ننهد و اجرت حمام و سرتراش بدهد، و برين عهد، جمعي گواه شدند. چون فوطه (لنگ) بست و به حمام درون رفت، حمامي فوطهدار را بفرمود تا تمام جامههاي سپاهي را پنهان كرد و كمر خنجر و كمر شمشير او را بجا گذاشت. چون از حمام برآمد، جامهها را بتمام، غائب ديد و مجال دم زدن نداشت؛ چه گواهان حاضر بودند و فوطه- دار فوطه از ميان او كشيد و او برهنه مادرزاد بماند و بضرورت، كمر شمشير بر ميان بست و حمامي را گفت: من هيچ نميگويم؛ اما خود انصاف بده كه به اين صورت به حمام آمده بودم؟
حمامي و حاضران بخنديدند و جامهها به وي باز دادند.» «2»
حمام منيه: ابن بطوطه در نيمه اول قرن هشتم، پس از حركت از مصر، به شهر منيه ميرسد؛ به گرمابه اين شهر ميرود، ميبيند كه مردان لنگ نميبندند و ستر عورت نميكنند. اين امر بر وي گران ميآيد و از اين جريان نزد والي شكايت ميكند. «3»
در تاريخ يزد، مكرر از حمامهايي كه در اين منطقه، بهمت امرا و حكام و اشراف محلي ساخته شده سخن رفته است؛ از جمله از حمام امير چقماق، چنين مينويسد: «حمامي مروح با مسلخي عالي و درگاهي رفيع با حياض و قلتين و فرش مرمر انداخته و آب خيرآباد و هوك در مسلخ آن جاريست و باغچه مشجر در خلف آن، و درها شاهنشين حمام در آن باغچه و در وصف آن، جمعكننده اين تاريخ قصيدهاي انشاء كرده.
اي همايون پيكر آتش نهاد آبدارروزوشب در آب و آتش ميگذاري روزگار و در اواخر قصيده، تاريخ انشاي آن ذكر گرديده است:
______________________________
(1). دولتشاه بن علاء الدوله بختيشاه غازي سمرقندي، تذكره دولتشاه سمرقندي. ص 203.
(2). كمال الدين ملا حسين بن علي بيهقي سبزواري (كاشفي واعظ)، لطائف الطوائف. به تصحيح احمد گلچين معاني، ص 129.
(3). ر ك: سفرنامه ابن بطوطه، پيشين. ص 39.
ص: 502 يافتي اتمام اين فرخنده حمام شريفدر ربيع الاول اندر هشتصد و سي و چهار» «1» در جاي ديگر مينويسد: «و همچنين امير قطب الدين خضر شاه حمامي نيكو در نعيمآباد با نمايي از حمام گنجعليخان كرمان
______________________________
(1). تاريخ يزد، پيشين. ص 47- 46 (به اختصار).
ص: 503
مسلخ و حياض و قلتين و بيوتات و جامهاي ملون ساخته و بر مؤمنين و مؤمنات سبيل كرده و از اموال خاصه خود، اجرت و خرج حمامي برخواسته خود، مقرر فرموده و بيتكلف، در آن مقام، خيري بموقع است كه در آن محلت، حمامي نبود و مردمان در زحمت بودند؛ خداش خير دهاد آنكه اين عمارت كرد.» «1»
در تاريخ جديد يزد، در وصف حمامي مجهز و زيبا، چنين ميخوانيم: چون سلطان ابو سعيد وفات كرد، محمد مظفر در سال سبع و اربعين و سبعمائه (747) بعضي از محلات شهر كه بيرون شهر بود داخل شهر كرد. با روي نو كشيد؛ هفت دروازه مفتوح كرد و يزد دو چندان اول شد. بازاري بساخت و حمامي نيكو با مسلخ وسيع و حياض و خلوات، برسم رجال، ساخت.
خواجو كرماني اين قصيده در وصف اين حمام گفته و بر كتابه مسلخ حمام ثبت كرده شد، بدينصفت:
اي پيكر منور محرور خوي چكانثعبان آتشين دم روئينه استخوان
تركيبت از طبايع و مستغني از حواسدر موقفت جهنم و در ساحتت جنان
سطح تو دلگشا و مقام تو دلپذيرصحن تو دلنشين و هواي تو دل نشان
در تحت تست دوزخ و در صحن تست خلددر جنب تست گلخن و در جوف گلستان
همواره در فضاي تو هم ديو و هم پريپيوسته در هواي تو هم پير و هم جوان
از باد و خاك و آتش و آبت، زيان مبادتا آب و باد و آتش و خاكست در جهان «2» و در وصف حمام امير غياث الدين علي، در تاريخ جديد يزد، چنين آمده است: «در جنب خانه، حمامي عالي و مسلخ منقش به كاشي تراشيده و جامهاي رنگين ساخته و فرش مرمر انداخته و حوضهاي مرمر و ايزاره كاشي و قلتين و سقاخانه و حوضي وسيع، و آب تفت در او جاري است.» سپس اشعار شعراي زمان را در وصف اين حمام ذكر ميكند. «3»
همچنين در تاريخ يزد، از كارهاي خير خواجه صدر الدين احمد ابيوردي چنين ياد شده است: «در خارج يزد، در كوچه باغ صوفيان، خانههاي عالي و بادگير و طنبي و مصنعه نيكوساز داده ساباطي عالي بر در خانهها و باغچههاي متصل به يكديگر و مهمانخانه و كارخانه شعربافي و قنادخانه و اصطبل باهم و دو حمام، يكي برسم رجال و يكي برسم نساء، پهلوي آن ساز كرد با مسلخ عالي و حياض و قلتين و فرش مرمر، و بر در حمام بازاري و مسجدي مروح عمارت كرد و فرشهاي ملون انداخته و سقايه (سقاخانه) و پاياب نيكو ساز كرد ... و قناديل نيكو بر در مسجد آويخته؛ و در وصف آن خانه و طنبي، اين ابيات گفته شد:
اي چون دم مسيح هواي تو جانفزاصحنت نظير جامجم از غايت صفا.
و در سر ريگ، كاروانسرايي نيكو كه مشهور است به خان قلندر دو طبقه ساخته و درهاي نيكو آويخته و سفيد كرده و بر در كاروانسرا گنبدي عالي ساخته و دكانهاي نيكو مقابل هم ساز داده و كاروانسراي مشهور به «خان بيچه» هم در سر ريگ نيكو كرده و به كاشي تراشيده مزين كرده.» «4»
______________________________
(1). همان. ص 67.
(2). ر ك: تاريخ جديد يزد، پيشين. ص 85- 83.
(3). همان. ص 101؛ نيز ر ك: تاريخ يزد، پيشين. ص 51- 50. تاريخ اجتماعي ايران ج5 503 وضع گرمابهها در ممالك اسلامي ..... ص : 496
(4). تاريخ يزد، پيشين. ص 69- 68 (به اختصار).
ص: 504
به حكايت تاريخ يزد و ديگر منابع، ثروتمندان نيكانديش يزد بيش از اعيان و متمولين ديگر نقاط ايران، در انديشه احداث مؤسسات عام المنفعه نظير حمام، كاروانسرا، مهمانخانه، سقاخانه، مدرسه و مسجد بودهاند.
در كتاب بدايع الوقايع مربوط به اواخر عهد تيموريان، در مورد حمامهاي مشهد، مينويسد: «حمامهاي مشهد بهترين حمامهاي ربع مسكون است و حمام خليل نيزهچي بهترين حمامهاي مشهد است؛ و در ترجيح وي، مولانا سلطانعلي مشهدي، يك قطعه و دو بيت به خط جلي نوشته و آن را در سر حمام به ديوار چسفانيده؛ و آن قطعه اين است:
صحن حمام همچو فردوس استگرچه باشد بنايش از گل و خشت
خوبرويان درو چو حورانندفوطهها پر ز زلههاي بهشت و آن دو بيت اين است:
تا به حمام خرامد مه من پيوستهطاس آبيست مرا ديده و ابر و دسته
از پي خدمت آن ترك چو گل، ديده منهست هندو بچه لنگ سفيدي بسته در اين كتاب، ضمن گفتگو از ملحقات حمام، از گرمخانه، فوطهدار (لنگدار)، گلخنتاب (آتشكار) حمام و ديگ آب حمام سخن بميان آمده است.» «1»
از جمله حمامهاي تاريخي كه از قرنها پيش تاكنون باقي است، حمامهاي شاه عباس، شيخ بهايي، ساروتقي و شيخ علي خان زنگنه در اصفهان، و حمامهاي معروف شاه عباس در مشهد و قزوين، و حمام گنجعلي خان در كرمان، و حمام خواجه عماد در كاشان قابل توجه و شايان ذكرند.
«حمامهاي قديم اغلب داراي خزينه و حوضهاي متعدد از آب بسيار گرم تا ملايم و سرد و چندين صحن و صفه بزرگ و كوچك بود كه حرارت و گرمي آنها فرق ميكرد، و اشخاص سالم و بيمار، هريك بفراخور حال خود، از اين اماكن استفاده ميكردند.
چنانكه گفتيم، حمام، تنها محل تطهير و استحمام نبود بلكه جاي مناسبي براي ملاقاتها و گفتگوهاي دوستانه مردان و زنان و خواستگاري دختران و تشخيص زشتي و زيبايي آنان نيز بود.
حمام بردن عروس با مشاطه، حمام زايمان بانوان و حمام ختنهسوران بچهها مخصوصا در خانوادههاي ثروتمند، با تشريفات خاصي صورت ميگرفت.
حمامهاي ايران از ديرباز، جلب توجه صاحبنظران و بخصوص نمايندگان سياسي كشورهاي خارج را كرده است؛ چنانكه كلاويخو، كه در عهد امير تيمور به ايران آمده است، از حمامهاي تبريز با تعجب و تحسين فراوان ياد ميكند. همچنين توماس هربرت انگليسي (معاصر شاه عباس اول) و شاردن فرانسوي از بازارها و حمامهاي ايران بخوبي ياد ميكنند.» «2»
غالبا جهانگردان اروپايي از گرمابههاي ايران با شگفتي ياد كردهاند «گرمابههاي كاشان فوق العاده عالي و خوب و تميز و خوشساخت است [شاردن، ج 3، ص 83]. اكنون هم آثار باقيمانده آنها اين گفتار را كاملا تأييد ميكند. حمامها، داراي صحنهاي متعدد تودرتو
______________________________
(1). بدايع الوقايع، پيشين. ج 2، ص 1021 ببعد.
(2). حسن نراقي، «در پيرامون حمامها» (مقاله)؛ مجله هنر و مردم، اسفند 43.
ص: 505
با درجه حرارت و گرماي مختلف بوده و همچنين خزينهها از آب بسيار گرم تا ملايم و حوضهاي آب سرد داشته كه هر فردي از پير و جوان و كودك و تندرست و بيمار، به اقتضاي حال و دلخواه و توانايي و مصلحت خود، شستشو نمايد.
سطح و جدارهاي بنا با سنگ تراشيده و مرمر سفيد و كاشي لعابدار تزيين يافته بود.
محوطه حمام با سقفهاي گنبدي شكل پوشيده شده و در ميان سقف نيز طاقهاي كوچكتر و برجسته با سوراخهاي متعدد براي نورگيري، تعبيه نموده بودند كه آنها را جامگاه و گل جام ميناميدند.
در جنب هر حمام بزرگ عمومي، يك گرمابه كوچكتر نيز لازمه آن بود تا در تمام اوقات شب و روز، مرد و زن اهالي محل به حمام دسترسي داشته باشند. تعداد اينگونه حمامهاي بزرگ و عمومي از 25 تا 30 باب بشمار آمده است.» «1»
در جغرافياي مملكت كرمان، در مورد گرمابهها، چنين آمده است: «حمامات اين بلد پنجاه و يك درب است: دو در ارك و دو در خارج شهر سمت شرقي، و بقيه در نفس گواشير است.
چهار حمام كه داراي بناي عالي و بديع بود، نگاشته شده: حمام گنجعلي خان زيك در سنه 990 در جنب بازار و ميدان و كاروانسراي خود ساخته شده؛ تمام احجار آن مرمر است.
حمام مرحوم محمد اسماعيل خان وكيل المللك قريب به بازار؛ خود در سنه 1280 بنا فرمود.
دو در حمام مرحوم ابراهيم خان ظهير الدوله در سنه 1231 جنب مدرسه و بازار خود ساخته.
حمام مرتضي قليخان وكيل الملك، حكمران كرمان، در سنه 1291 در شهر، نزديك ارگ ساخته. آب جاري از قناة موسوم به مستوره از ميان آن ميگذرد.» «2»
حمام ويژه شاه سلطان حسين: در كتاب رستم التواريخ، ضمن توصيف قصور و كاخهاي شاه سلطانحسين، حمامي را كه براي او در قصر عالمآرا ساخته بودند چنين وصف ميكند: «حمامي برايش ساختند كه پايهها و ستونهايش و فرش زمينش، بعضي از سنگ سماق پرجوهر و بعضي رخام و مرمر، و ديوار و سقف رفيع و گنبد عاليش و چهار صفه با صفا و چهار خلوت دلگشايش را به كاشي معرق منقش به طلا و لاجورد، مزين نمودند. چهار جانب آن حمام فرحبخش را گلزارهاي پرگل و لاله و ريحان، انتظام داده بودند و آيينههاي دو زرع و نيم طول يك زرع و نيم عرض در قابهاي كاشي بهتر از چيني يكپارچه بيفصل و وصل در لطف و صفا به اطراف آن گرمابه عديم النظير مرتب نمودند، و خزانهاش از آب گرم قريب به اعتدال و در وسط گنبد گردون، مثالش حوض مثمني بود و در چهار صفهاش، چهار حوض كشكولي و در چهار خلوتش نيز چهار حوض، همه از سنگ مرمر و رخام پر از آب.» «3»
بطوريكه رستم الحكما در كتاب خود نوشته است؛ در دورههاي آشوب و ناامني و در عهد شهرياران بيكفايت، زنان و پسران خوبروي تأمين نداشتند: «امير محمد حسن خان خوش حكايت ميگويد كه از پدر خود، امير شمس الدين محمد كارخانه آقاسي، شنيدم كه حكايت نمود كه من به اتفاق محمد علي بيك بيلدارباشي خلج، كه در تنومندي و قوت و دليري و دلاوري
______________________________
(1). آثار تاريخي شهرستانهاي كاشان و نطنز، پيشين. ص 298- 297 (به اختصار).
(2). ر ك: مجله فرهنگ ايرانزمين. ج 14، ص 31.
(3). رستم التواريخ، پيشين. ص 79 (به اختصار).
ص: 506
محسود رستم دستان و سام نريمان بود، در محله چهارسوي شيرازيان اصفاهان ميگذشتيم، كه ناگاه زني از اكابر از حمام، با جاريه خود، بيرون آمد. محمد علي بيك مذكور دويد و آن زن را از جاي ربوده و در آغوش خود گرفت و در كرياس خانهاي دويد؛ و من هرچند به وي گفتم دست از او بردار، فايده نبخشيد و او را رها نكرد و ميگفت مانند شير نر، طرفه غزالي را بچنگ آوردهام؛ آنرا رها نميكنم؛ و گفت اي فلاني:
يارم از حمام بيرون آمده گرم است و نرمگادن او لذتي دارد كه در عالم مجو و در خانه را بر روي من بست و شلوار زري مفتول دوخته را كه سراسر آن تكمههاي طلا و مادگيهاي مفتول بافته داشت، از پاي آن نگار نازنين بيرون كشيد و چون چشمش بر آن رانها و كفل سيمينش افتاد، فرياد برآورد و شادي كنان اين مرد خبيث بدنهاد بپاخاست و دست تجاوز بسوي آن بانوي گمراه و از همهجا بيخبر دراز كرد و به عملي حيواني دست يازيد.
بعد از فارغ شدن، از بيرون در، هايوهوي خلايق را شنيد، لجاج نمود و دوباره عمود لحمي خود را مستعجلا فرو كوفت، كه ناگاه غلط، عمودش بر سر سپر مدور آن زن آمد. آن زن فرياد برآورد كه اي پهلوان، راه مقصود را گم كردي. پهلوان گفت: با كي نيست اعاده ميكنم.
بار سيم، عمود لحمي خود را بر سپر مدور طولاني شحمي آن نازنين سيم اندام فروكوفت.
بعد از فارغ شدن، از كرياس خانه كه مالكش حاجي مهديخان ضرابي بود، بيرون آمد. خلايق به وي گفتند كه اي بيشرم، اي بيآزرم، اين چه كار زشتي است كه از تو صادر شد؟ گفت: نمي- دانم چه غلط كردهام. گفتند: زن مردم را بزور كشيدي و گادي. گفت: استغفر اللّه و نعوذ باللّه كه در حالت شعور چنين غلطي از من سر بزند مگر در حالت عدم شعور. اي دوستان، ببخشيد مرا معذور داريد مرا كه مزاج من چنان است كه اگر دو شب جماع نكنم، ديوانه و از شعور بيگانه ميشوم؟ يك هفته بود كه زنم بيمار بود و جماع نكرده بودم و چند روز هست كه حركات و سكناتم از روي عقل و شعور نبود.» «1»
پس از آنكه اين جنايت علني به اطلاع شاه و ملاباشي و وزير اعظم رسانيدند، جملگي قلم عفو بر اين جنايت كشيدند؛ حتي ملاباشي گفت در حالت بيشعوري اين خطا از او صادر شده و حرجي بر ديوانه نيست.
حمام وكيل: «درباره حمام معروف به وكيل، مرحوم فرصت شيرازي شرحي در آثار العجم نوشته كه «خالي از اغراق، در تمام ايران، نظيرش ديده نشده و نخواهد شد. ستونهاي عظيمه غريبه در آن است كه از حجاري آن عقل حيران ميشود، و اكثر سنگهاي جدارش (ديوارهايش) مرمر است و در هر صفه از جامه كن آن، حوضهاي لطيف خوش طرز.» امروزه، قسمت بينه اين حمام تبديل به «زورخانه» شده و قسمت صحن و خزانه نيز ملك شخصي، و از قسمت بينه جدا گرديده است و تا كسي آن بناي زيبا و عظيم را نبيند، به همت والاي شهريار زند پي نميتواند برد.
______________________________
(1). همان. ص 110- 109.
ص: 507
اما جمام باقرآباد در محل اداره دارايي شيراز قرار داشته و در هنگام ساختن عمارت فعلي، آن حمام را خراب كرده و نيمي از سنگهاي مرمر آن را در آرامگاه حافظ مصرف نمودند.» «1»
حمام كريم خان: حاج پيرزاده كه در عهد ناصر الدين شاه، از شيراز ديدن كرده است، در وصف حمام كريم خان، چنين مينويسد: «در جنب مسجد، مرحوم كريم خان حمامي ساخته كه در دنيا چنان حمام بزرگي ساخته نشده است. در حياط رختكن حمام، هشت ستون سنگي بكار برده بسيار كلفت و بلند، و در اطراف رختكن حمام، ايوانهاي بزرگ ساختهاند و در ميان ايوانها حوضها قرار دادهاند كه هزار نفر متجاوز ميتوانند در رختكن بنشينند، و اندرون حمام نيز بسيار بزرگ است و چهار ستون سنگي مارپيچ در وسط حمام نصب نمودهاند و ايوانهاي بزرگ در آن حمام هست و در هر ايواني، حوضي بزرگ قرار دادهاند، و نيز خزينه حمام بسيار بزرگ است و دو خزينه ديگر در جنبين خزينه بزرگ، ساختهاند كه آنها نيز آب سرد و ملول دارد و زمين و هزاره حمام و حوضها كاملا مرمر است و چنان حمام را محكم ساختهاند كه با اينهمه زلزلههاي شديد كه در شيراز شده، ابدا به حمام خرابي نرسانيده است، ولي قدري گچ و آهك روي كار او كهنه شده ... و حالا داير است و همه به آن حمام ميروند.» «2»
سرجان ملكم، ضمن بحث در پيرامون احوال اجتماعي ايرانيان در عهد فتحعلي شاه، مينويسد: اهالي ايران زير پيراهن، چيزي نميپوشند. و طبقه سوم و فقرا همينكه يكدفعه جامه بپوشند، غالب آن است كه بيرون نميآورند تا از كار بيفتد. با اين حال، هيچچيز سبب صحت اين مردم نيست مگر غسلهايي كه در شريعتشان واجب است و حمامهاي فراواني كه در هر شهر و قريه يافت ميشود. بعضي از حمامها بسيار عالي است و هميشه نظيف نگاه ميدارند و هرچند روز آب تازه مياندازند. استحمام علاوه بر اينكه باعث صحت بدن است، نشاطانگيز هم هست و در رفع خستگي زياد مؤثر است. هر فعله كه يكي دو پول بدهد داخل حمام شده لذتي ميبرد و فايده كلي مييابد. «3»
الكسيس سولتيكف طي مسافرت خود، از قزوين كه يكي از شهرهاي بنام عصر محمد شاه قاجار است، عبور ميكند و در وصف حمام قزوين، مينويسد: «بزودي به بازار كه چيز تازهاي نداشت، و سپس به حمام «بهرام ميرزا» (كه نماينده شاه در قزوين است) رفتم. اين حمام وسيع است ولي مثل تمام حمامهاي ايران كه به آنجا رفتهام، آب آن بسيار بد است.» «4»
كارهاي مختلف يك دلاك: دلاكها به حكايت منابع پراكندهاي كه در دست داريم، غير از كيسه و ليف و صابون زدن، به كارهاي ديگري نيز دست ميزدند كه در كتاب حاجي باباي اصفهاني با بياني نيشدار و طنزآميز، به آنها اشاره شده است. «در صحن حمام نيز در كار مشتمال و كيسهزدن و قولنجشكني و ليف و صابون و كارهايي كه در ممالك مشرق زمين، هند و كشمير و تركيه متداول است، احدي بپاي من نميرسيد. وقتي دستوپاي مشتري را در حمام، شتربند مي-
______________________________
(1). كريمخان زند، پيشين. ص 307.
(2). سفرنامه حاجي پيرزاده، ج 1، ص 69.
(3). ر ك: تاريخ ايران، (ملكم)، پيشين. ج 2، ص 207.
(4). مسافرت به ايران، پيشين. ص 75.
ص: 508
كردم و او را وارونه ميانداختم و پشت و پهلويش را به باد سيلي و شپاشاپ مشت ميگرفتم، آواز بند بندش شنيدني و حركات دست و پنجه من ديدني بود.» «1» در صفحه 17 كتاب حاجي باباي اصفهاني چنين ميخوانيم: دلاكان ايراني نوعي جراح هم هستند و گذشته از كار حمام، خون گرفتن و حجامت و دندان كشيدن، شكستهبندي هم از دستشان برميآيد. سروش اصفهاني، شاعر عهد قاجار نيز، به مقام شامخ (!) دلاكان اشاره ميكند:
اين صنعت شاهان كه به دست است مراتاظن نبري كزو شكست است مرا
بر تارك سر و ران همي رانم تيغسرهاي ملوك زيردست است مرا حاجي باباي اصفهاني در جاي ديگر كتاب، كارهايي را كه يك دلاك ماهر در حمام كرده است، شرح ميدهد: «دلاكي خواستم و نوره و حنا و رنگ هم آورد. دستوپا را حنا و زلف و ريش و سبيل را رنگ بستم، مشتمال كاملي هم كرد و كيسه مكملي هم كشيد. وقتي لنگ خشك آورد و به سر بينهام برد، نميدانيد با چه غرور و لذتي لباسهاي خود را تماشا ميكردم. چون دلاك آينه به دستم داد، يعني كه «پول بده»، پس از آنكه يك ساعت تمام خود را در آينه ورانداز كردم و به ريش و زلف ور رفتم، مزدش را بدك ندادم. آنگاه لباسهاي كهنهام را به دلاك سپردم و از حمام بيرون آمدم.
خود ز حمام آمدم بيرونبطريقي كه از خم افلاطون» «2» وصفي از حمام حاكم دزفول در صد سال پيش: خانم ديولافوا در سفرنامه خود، مينويسد: چون حمام قصر دزفول گرم شد، ما وارد شديم «سكوهاي آجري اطراف سربينه، براي گذاشتن لباسها ساخته شده است. من جلوتر ميروم و وارد سالن بزرگي ميشوم كه سقفي گنبدي دارد و تختههاي نمد جاي درهاي آن را گرفته است. از وراي ته بطريهايي كه روي گنبد گلي سقف گذاشتهاند، كورسوي غمانگيزي حمام را روشن ميكند. هوا سنگين است؛ بزحمت ميتوانم كاشيهاي آبي و سفيدي را كه به ديوارها چسباندهاند و دو حوض آب گرم و سرد را تشخيص بدهم. پس از استحمام در چنين حمام ناراحتي، هنگام خروج، انسان احساس لذت ميكند. از چشمهايم اشك ميريزد، گلويم ميسوزد. با رضايت كامل از سلامتي، هواي ملايم سر بينه را استنشاق و بعد، روشنايي آفتاب و نسيم ملايم كوهستان را احساس ميكنم.» «3»
سرپرسي سايكس شرح جالبي درباره حمامهاي دهات ايران، نوشته است: «مركز و در واقع كلوپ ده، حمام آن است. اغلب هزينه بناي حمام را مالك ده ميدهد و در بعضي موارد، پول ساختن آن را مردم ده مشتركا ميپردازند و بابت پول حمام، مبلغ معيني از گندم ساليانه به حمامي ميدهند. در دههاي خيلي كوچك، ساكنين سه يا چهار ده، يك حمام را مشتركا بنا ميكنند.» «4»
واجبيخانه: چنانكه اشاره شد، يكي از لواحق حمامها واجبيخانه بود كه در آن
______________________________
(1). حاجي باباي اصفهاني، پيشين. ص 5- 4.
(2). همان. ص 91- 90 (به اختصار).
(3). سفرنامه (خاطرات كاوشهاي باستانشناسي شوش)، پيشين. ص 68 (به اختصار).
(4). تاريخ ايران (سرپرسي سايكس)، پيشين. ج 2، ص 604.
ص: 509
به كمك واجبي يا نوره، مويهاي زيادي را از پايين تنه ميستردند.
مختصات يك حمام ممتاز: دكتر فوريه، پزشك ناصر الدين شاه، مينويسد: «روزي امينه اقدس، مرا به تماشاي حمام خود فرستاد. اين حمام دو قسمت دارد و تمام ديوارهاي آن از مرمر است: قسمت اول، محل رختكن و آرايش و قسمت دوم براي استحمام است. حوضي در ميان سر بينه است كه فوارهاي از آن ميجهد و با آب خود كه بصورت گرد به اطراف پراكنده ميشود، فضا را خنك ميكند، و طاقچههايي در آنجاست كه در آنها هر قسم اسباب آرايش گذاشته و در دو طاقنماي قرينه، عدهاي قالي نهاده و از آنها بستر راحتي درست كردهاند.
در اين قسمت، خانم لباسهاي خود را، پيش از آنكه به گرمخانه داخل شود، ميكند.
گرمخانه دو خزينه دارد پر از آب كه درجه حرارت آنها با يكديگر متفاوت است، و ترتيب استحمام به اين شكل است كه استحمامكننده ابتدا ده دقيقه در خزينه آب سرد و ده دقيقه در خزينه آب گرم و ده دقيقه بيرون از هردو داخل حمام، كه به بخار گرم شده، ميماند. سپس براي او حولههاي پشمي ميآورند و او به سر بينه، براي استراحت ميآيد. براي آرايش، ناخنهاي دستوپا را با حنا رنگ و با سرمه مژگان را سياه و بزرگتر ميكنند و آنها را مصنوعا تا بالاي بيني ميكشند و واجبي نيز در موقع خود بكار ميرود. گيسوان را مثل حصير، رشتهرشته، ميبافند.
مدت آرايش نصف روز تمام است.» «1»
حمام دوش: «كلنل سمينو اولين كسي است كه براي نخستينبار، حمام دوش را به ايران آورده است؛ چنانكه حمام دوش سمينو واقع در خيابان لختي سابق (اكباتان حاليه) تا مدتي پيش معروف بوده است.» «2»
حمام شهرستانك: اعتماد السلطنه (صنيع الدوله) در روزنامه خاطرات خود، در روز يكشنبه سلخ جمادي الاولي 1292، مينويسد: «صبح، حمام شهرستانك رفتم. در مدت عمر و سياحت خود، نقطهاي از نقاط ارض را به اين كثافت نديده بودم. حمام كوچك، مدخل بسيار تنگ، پلههاي لغزنده بواسطه گل، و آب خزانه مضاف بود؛ چرا كه غليظ و عفن شده بود. خود را با آب سرد شسته با كمال كثافت بيرون آمدم.» «3»
هدايت نيز تقريبا در همان ايام، از رنج و ناراحتي اطفال در حمامهاي قديم، ياد ميكند: «عمارت ملك الكتاب حمام هم دارد كه درش از بيرون است. زنها با چادر نماز به حمام ميروند و اين به نظر غريب ميآمد. در اين منزل، دو سانحه از براي من اتفاق افتاد: يكي حصبه سخت؛ و ديگر، ضعف من در حمام حبيب اللّه خان از دود تون. در اين گرفتاري، شريك هم داشتم و كار به طبيب كشيد. همينقدر ميدانم كه اضطراب كلي بود. مادرم رسم داشت سر بچهها را خودش بشويد و ليف بزند. من اضطرابي داشتم و او بد قلقي ميپنداشت و مرا نشگون ميگرفت.» «4»
______________________________
(1). سه سال در دربار ايران، پيشين. ص 137 (به اختصار).
(2). عباس اقبال، «مقاله»؛ مجله يادگار، سال پنجم، شماره 4- 3، ص 34.
(3). روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه، پيشين. ص 3.
(4). خاطرات و خطرات، پيشين. ص 2 (به اختصار).
ص: 510
دروويل ضمن بحث در پيرامون گرمابههاي ايران، مينويسد: «ايرانيان بسيار ديربدير، پيراهن تن خود را عوض ميكنند و از زن و مرد، با شلوار به رختخواب ميروند. پيش از اذان صبح، بوق حمامها مردم را به غسل فراميخواند. مردان تا نيمروز، ميتوانند استحمام كنند. از آن پس، گرمابهها در اختيار زنان قرار ميگيرد و استحمام آنها تا شبانگاه طول ميكشد.
بعد، از مختصات ساختماني حمامها و گنبد و سوراخهايي كه براي نور تعبيه شده و جاي لباس كندن و سالن و خزينهها و پستويي كه براي كشيدن واجبي و ازاله مو تعبيه شده است، سخن ميگويد. سپس طرز مشتمال دادن دلاكها و كيسه كشيدن آنها را توصيف ميكند و ميگويد، اين كار يك ساعتونيم تا دو ساعت طول ميكشد و در اين مدت، كار خضاب يعني رنگ كردن موها نيز صورت ميگيرد. ضمنا مينويسد: گرمابههاي عمومي محل ملاقات و ديدار طبقات متوسط ايراني است. مخصوصا بازرگانان، گاه براي مذاكرات تجارتي، به حمام ميروند.
ديد و بازديد زنان و مذاكرات خصوصي آنان با يكديگر نيز در حمام صورت ميگيرد. دروويل مينويسد: در هر گوشهاي از آن، حوزهاي از زنان مشغول درد دلند. صحبت از وضع خانوادهها بميان ميآيد. اشارات رشكآلود و شكوه و شكايت و صلاحانديشي با گيس سفيدان و پيرزنان، صحنه حمام را بصورت ساحت دادگاه درميآورد. زنان ايراني، نخست، رازهاي خويش را با يكديگر در ميان مينهند و از آنچه پس از آخرين ديدار بر سرشان آمده است، تعريف ميكنند. از مهر يا بيمهري شوهران و از توجه آنان به زنان يا كنيزان ديگر سخن ميگويند زنان ايراني از نظر غيبت و نكوهش و بهتان زدن، بهيچوجه، دستكم از زنان اروپايي ندارند. سخن كوتاه، نيكخواهي و مروت زنان مسلمان با خالهزنكهاي مسيحي بر يك پايه است». «1»
توصيفي كامل از يك حمام در حدود 60 سال قبل: هانري رنه دالماني، كه در اواخر دوره قاجاريه به ايران سفر كرده است، ضمن مسافرت در خراسان، خصوصيات يكي از حمامهاي عمومي را ذكر ميكند: «... در فاصله كمي از ميدان، يك حمام عمومي است كه بسهولت ميتوان به وجود آن پيبرد. در سر در اين حمام، نقاشي نامطلوبي ديده ميشود كه در آن، جنگ رستم نامدار را با ديو سفيد نمايش دادهاند. علامت ديگري هم هست كه بخوبي حمام را نشان ميدهد، و آن لنگهاي قرمزرنگي است كه از بيرون حمام به بدنه ديوار، رديف، بههم بسته و آويختهاند.
حمام عمومي غالبا كثيف است و واجبي زيادي براي ستردن موي بدن در آن بكار ميرود. در روي آب خزينه، موها مانند خس و خاشاك سطح دريا موج ميزند و اغلب به بدن اشخاص مي- چسبد. آب خزينه را خالي نميكنند و فقط در فاصله هشت تا ده روز، آب تازهاي در آن وارد ميكنند و كف صابون و مواد كثيف آن را ميگيرند. اشخاص ثروتمند كه طالب نظافت و پاكي باشند از رفتن به چنين حمامها خودداري ميكنند.
پارهاي از اين حمامهاي عمومي، در ساعت معين، به مردان و در اوقات مشخص، به زنان اختصاص دارد ولي حمامهاي ديگري هم هست كه فقط مخصوص زنان يا مردان است. يكي از تفريحات عمده زنان ايراني رفتن به حمام يا قبرستان است. در واقع، اين دو جا براي آنان بمنزله باشگاه و محل تفريح و ملاقات است و قسمت زيادي از وقت خود را صرف رنگ كردن گيسوان،
______________________________
(1). ر ك: سفرنامه دروويل، پيشين. ص 72- 66.
ص: 511
ابروان، كفپا و سر انگشتان خود ميكنند. گاه با حنا اشكال غريبي مانند درختان و حيوانات و ستارهها در روي بدن خود نقاشي ميكنند. وقتي زن با شخصيتي وارد حمام ميشود، معمولا خدمتكاران در موقع ورود، چند دانه گردو در زير پاي او قرار ميدهند تا با پاشنه كفش بشكند؛ و همينكه وارد حمام شد، در بالاي سكوي سنگي در كنار حوض، روي قاليچهاي مينشيند تا خدمتكاران لباس او را در بياورند.
زنان و مردان، براي ستردن مو، از نوره (واجبي) استفاده ميكنند. مشتريان پس از كندن لباس، لنگي به كمر بسته وارد حمام ميشوند. قبل از هر كار، به خزينه آب گرم داخل ميشوند. بعد از مدتي، از خزينه بيرون ميآيند و در روي كف حمام دراز ميكشند. بلافاصله دلاك، با طاس و مقداري آب گرم، ميآيد و سر مشتري را روي زانوي خود ميگذارد و ريش و سبيل او را حنا ميبندد و صبر ميكند تا حنا رنگ خود را پس بدهد. پس از چندي، دلاك نزد مشتري ميآيد و ريشوسبيل را ميشويد و بدن او را به اصطلاح خودشان مشتومال ميدهد و بعد با كيسه خشني، بدن او را كيسه ميكشد. سپس چندبار، بدن را ليف و صابون ميزند.
پس از شستشو، مشتري وارد خزينه ميشود و هر وقت ميل كرد، از خزينه خارج ميشود. در اين موقع، دلاك با سه لنگ خشك حاضر ميشود. مشتري لنگ تر را از خود جدا ميكند و يك لنگ خشك به كمر ميبندد و يكي را هم روي شانه مياندازد و سومي را به دور سر ميپيچد، و دوباره وارد قسمت اول حمام ميشود. در اين موقع، شاگرد حمامي او را مشتمال ميدهد. پس از چند لحظه استراحت، لباس ميپوشد و پولي به استاد حمامي ميدهد و از حمام بيرون ميآيد.
نظر به اينكه سوخت گران است، حمامها را با خار و كاه و پهن خشك و استخوان حيوانات، گرم ميكنند. بههمين جهت، در اطراف گرمابهها اغلب بوي ناخوشي به مشام ميرسد.» «1»
احمد امين، كه در اواخر سلطنت ناصر الدين شاه به ايران آمده است، در مورد حمامهاي ايران، مينويسد: «حمامهاي ايران داراي يك حوض آب گرم (خزينه) بوده شير و حوض كوچك وجود ندارد و آب آن در مدت يك سال، چندبار تعويض ميشود. شستشو در اين حمامها واقعا غيرقابل تحمل است.
از يك مأمور وزارت خارجه كه هشت سال در پاريس تحصيل كرده بود، سراغ حمامي را گرفتم؛ وي يكي از بهترين حمامهاي تهران را نشاني داد. از نظافتش پرسيدم، جواب داد:
آلودگيهاي روي آب خزينه را با وسيله مخصوصي جمعآوري ميكنند؛ و اين خود شايان دقت است.» «2»
انتقاد شديد سيد جمال الدين از وضع عمومي حمامها: از توجه و نظارت مستمر و مداوم دولت و شهرداريها به امور صحي و بهداشتي حمامها، در دوران بعد از اسلام، سخني در ميان نيست. ظاهرا اكثر مديران حمامهاي معمولي، بدون توجه به مصلحت مردم و در اثر عدم مراقبت
______________________________
(1). سفرنامه از خراسان تا بختياري، پيشين. ص 638- 633 (به اختصار).
(2). احمد امين، «ايران در سال 1311 هجري قمري» (مقاله). ترجمه محمود غروي، مجله بررسيهاي تاريخي، سال نهم، شماره 4، ص 86.
ص: 512
محتسبان و مأموران انتظامي، بجاي آنكه آب خزينه را همه روز عوض كنند هر هفته و شايد هر ماه يكبار به اين كار اقدام ميكردند.
سيد جمال الدين واعظ در جريان نهضت مشروطيت، در يكي از مساجد تهران، در مقام انتقاد از وضع عمومي كشور، در مورد آلودگي حمامها نيز مطالبي ميگويد: «حمامهاي صحيح مال اغنياست. آبهاي ما فقرا را ميبينيد؟ اگر تجزيه كنيد، نصف آب كثافت است. حمامهاي ما را همه ميبينيد؟ يك نفر نيست به اين حمامي بگويد كه اقلا دو ماه يكمرتبه، آب خزانه را عوض كن.
اين مطلب را هم بايد مجلس شوراي ملي بگويد؟ اين كار حاكم است؟» «1» استاد جمالزاده، فرزند آن شهيد صديق راه مشروطيت، نيز طي مقالهاي، از خصوصيات حمامهاي ايران در پنجاه شصت سال پيش ياد ميكند:
تا پنجاه شصت سال پيش، حمام تنها محلي براي تطهير و پاكيزه كردن بدن نبود بلكه كمابيش محلي براي ملاقات و گفتگو نيز بود. مخصوصا در حمامهاي زنانه، بحثها و پرچانگيهاي چندين ساعته صورت ميگرفت. زنها از ماجراهاي داخلي يكديگر و اخلاق و اطوار شوهران مطلع ميشدند، و براي برادران و فرزندان خود، دختري شايسته برميگزيدند.
حمام معمولا گود بود و بايد چندين پله پايين رفت. مردم برحسب موقعيت طبقاتي، در سربينه در محل مناسبي لخت ميشدند و لنگي به كمر ميبستند، پاي را در حوضچهيي ميشستند و قدم به صحن حمام مينهادند، و بلافاصله به خزينه آب ملول يا آب گرم ميرفتند. پس از آنكه بدن به اصطلاح خيس ميخورد و آماده ميگرديد، دلاك كيسهكش آغاز به كار ميكرد. به قول استاد جمالزاده: «براي تمدد اعصاب، آسايش خاطر و رفع خستگي، هيچ معجوني در دنيا بهتر از يك حمام خودماني گرم و نرم و يك مشتمال مضبوط استاد حمامي نيست. استاد، طرز كار دلاك خصوصي خود را چنين توصيف ميكند: «دلاك حمام را كه در كار مشتمال استاد بود، خوب مي- شناختم؛ از اهل مازندران و از قصبه كجور بود، و «داش فرهاد» صدايش ميكردند. مدتها بود كه مزه مشتمالش را چشيده بودم و هر مرتبه، از زير مشتمال مبلغي جوانتر بيرون آمده بودم.
لنگ تروتازهاي را در آب داغ فشرد و روي سنگ مرمر كف حمام انداخت و لنگ ديگري را چنبر ساخته زير سرم گذاشت و گفت: بفرماييد دراز بكشيد. خدا نصيبتان كند كه عطيه روحپروري است كه خداوند نصيب مردم مشرق زمين كرده است.
كيسه بدست، در پهلويم زانو زد و مشغول كار خود گرديد. كيفي داشتم كه گفتني نيست؛ دلم ميخواست يك عمر طول بكشد. نم نمك، چشمهايم بهم رفت و در زير نوازش هموار كيسه و كف صابون از اين عالم بدر شدم. وقتي بخود آمدم كه داش فرهاد با دولچه آب ولرم، به روي بدنم ميريخت. گفت: عافيت باشد؛ گفتم: «دستت درد نكند كه زندهام كردي.» گفت:
قربان شما نوكر و خانهزاد سر كار هستم. «2»»
گفتگوي خود را در پيرامون گرمابهها با ذكر شرحي كه عارف قزويني در پيرامون گرمابه
______________________________
(1). ر ك: مجله يغما. خرداد 39، ص 157.
(2). محمد علي جمالزاده، «مقاله»؛ راهنماي كتاب. تير و شهريور 54، ص 301 ببعد.
ص: 513
گرفتن خود نوشته است پايان ميدهيم:
عارف قزويني در حمام: عارف قزويني پس از سالها محروميت از ديدار معشوق خود، پس از مراجعت به قزوين، به پايمردي زني فاطمه نام، موفق گرديد كه حمامي عمومي را براي ساعتي چند خصوصي كند و خود براي خدمت دختر آماده شود. «... بالاخره با هزار زحمت و مشقت و مرارت، وارد حمامش كردم. او شروع كرد به شرح گرفتاري و بدبختي، و بيچارگي خود، من هم شروع كردم بكارهايي كه بعهده گرفته بودم؛ از قبيل كيسه و ليف و صابون كه قبلا تدارك شده بود. يكييكي آنها را بكار انداختم، حالا هم از اسم كارگر، بهمين جهت، خوشم ميآيد.» «1»
خودآرايي و آرايش زنان و مردان
به حكايت تاريخ، از هزاران سال پيش، همينكه بشر به آسايش و آرامش نسبي دست يافت، به خودآرايي و زينت خود پرداخت. در منابع قديم، گهگاه، به وسايل و آلات خودآرايي اشاره شده است؛ از جمله در كتاب خنوخ، باب 6، آيه 2 و 3 و باب 8، آيه 1، پس از مقدمهاي، چنين آمده است: «و عزرائيل به مردم فن ساختن شمشيرها و خنجرها و سپرها و جوشنها را براي سينه خودشان آموزانيد؛ و بديشان و اعقابشان، مصنوعات آنها را يعني دستبندها و زيورها و استعمال سرمه براي آراسته كردن مژگان، و سنگي از هر قسم سنگهاي گرانبهاي بيش قيمت و همه صبغتهاي رنگارنگ ...»
همچنين در ينابيع الاسلام، صفحه 94 به نقل از كتاب قصص الانبيا، ميخوانيم: «ابراهيم بر شتري نشست و به مقام اسماعيل آمد و هاجر را گفت كه سر اسماعيل را شانه كنيد و جامههاي نيكو در پوشان ...» «2»
رابطه آرايش با تنعم: احمد امين، محقق مصري، مينويسد: در دوره عباسيان كنيزان وابسته به طبقات متنعم از انواع «سربندها، گيسبندها، نوارهاي زلف، ميانبندها، زنارها، دستمالها، بالشها، فرشها، تختخوابها، رختخوابها، پشهبندها و كفشها ...» استفاده ميكردند و دستها و پاها را با حنا و رنگهاي ديگري ميآراستند. «3»
خودآرايي و توجه به موي سروزلف در بين مردان نيز معمول بود. احمد امين (مصري) ميگويد: عمر بن عبد العزيز روزي براي نماز دير حاضر شده بود. مربي او پرسيد: سبب دير آمدن تو چيست؟ گفت: مشاطه من مشغول شانه كردن زلفم بود. صالح، اين خبر را به پدر او نوشت؛ او هم قاصدي از شام فرستاد و تا او رسيد، سر او را تراشيد. «4»
بطوريكه نظامي عروضي در چهار مقاله، بتفصيل، نوشته است، سلطان محمود غزنوي در حال مستي، اياز را به بريدن زلفين خويش مجبور كرد. اياز، ناچار، اطاعت كرد. صبحگاهان پس از زوال مستي، شاه از اين عمل كودكانه خود پشيمان و نادم گرديد. عنصري براي رفع
______________________________
(1). كليات ديوان عارف قزويني، (تاريخ حيات عارف به قلم خود او)، ص 146- 145 (به اختصار).
(2). قصص الانبياء. ص 51.
(3). ر ك: احمد امين، پرتو اسلام. ترجمه عباس خليلي (اقدام)، ج 2، ص 144.
(4). همان ج 1، ص 215.
ص: 514
ملال سلطان، مرتجلا چنين گفت:
كي عيب سر زلف بت از كاستن استچه جاي به غم نشستن و خاستن است
جاي طرب و نشاط و ميخواستن استكاراستن سر و ز پيراستن است «1» به قول نويسنده لطايف الطوايف: «سلطان را اين رباعي بغايت خوشآمد ... با اياز و ساير مقربان، به بزم عيش و طرب نشستند و چهل شبانهروز، سرود سازندگان و نواي نوازندگان اين رباعي بود.» «2»
سلماني حاضر جواب: «سرتراشي روزي، سر خواجهاي ميتراشيد؛ ناگاه دست او بلرزيد و سر خواجه را ببريد؛ فرياد برداشت كه هي مردك، سر مرا ببريدي! گفت: خاموش باش كه سر بريده سخن نگويد.» «3»
جنيد و حجام: «نقل است كه گفت: اخلاص از حجامي آموختم. وقتي به مكه بودم، حجامي موي خواجه راست ميكرد؛ گفتم: از براي خداي، موي من ميتواني ستردن؟ گفت: توانم، و چشم پرآب كرد و خواجه را رها كرد تمام ناشده و گفت: برخيز كه چون حديث خداي آمد، همه در باقي شد. مرا بنشاند و بوسه بر سرم داد و مويم باز كرد. پس كاغذي به من داد، در آنجا قراضهاي چند، و گفت: اين را به حاجت خود، صرف كن. با خود نيت كردم كه اول فتوحي كه مرا باشد، بجاي او مروت كنم. بسي برنيامد كه از بصره صره زر رسيد. پيش او بردم. گفت: چيست؟ گفتم: نيت كرده بودم كه هر فتوحي را كه اول [بيايد] به تو دهم؛ اين آمده است. گفت: اي مرد، از خداي شرم نداري كه مرا گفتي از براي خداي موي من باز كن؛ پس مرا چيزي دهي؟ كه را ديدي كه از براي خداي كاري كرد و بر آن مزدي گرفت؟.» «4»
در كتاب كليله و دمنه در حكايت زاهد و دزد، از حجام و استره و طرز عمل اين صنف، سخن به ميان آمده است.
گاه پيشينيان، مردگان را با زينتآلات به خاك ميسپردند. در قابوسنامه، از ابن هشام، نقل كرده است كه هريك باري در ولايت يمن، بسبب ورود سيل، قبري ظاهر شد. در آنجا عورتي بود در گردن وي، هفت گردنبند از در، و در دستها و پاها و بازوي او هفت دست ابرنجن و خلخال و بازوبند و در هر انگشتش، انگشتري كه جواهر ثمين داشت، و صندوقي مملو از اموال و لوحي بر بالين او بود و بر آن، سطري چند مسطور. «5»
عقيده صاحبنظران در پيرامون خضاب:
به خضاب از اجل، همي نرهدخويشتن را همي عذاب كند - ابو طاهر خسرواني
من موي خويش را نه از آن ميكنم سياهتا باز نوجوان شوم و نو كنم گناه
______________________________
(1). چهار مقاله، (طبع برلين). ص 40.
(2). لطايف الطوائف، پيشين. ص 241.
(3). همان. ص 308.
(4). شيخ فريد الدين عطار نيشابوري: تذكرة الاولياء، به تصحيح محمد قزويني، ج 2، ص 15- 14.
(5). قابوسنامه، (تصحيح سعيد نفيسي)، پيشين. (مقدمه) ص 32.
ص: 515 چون جامهها به وقت مصيبت، سيه كنندمن موي، از مصيبت پيري، كنم سياه - منسوب به خاقاني
ريش و سبلت همي خضاب كنيخويشتن را همي عذاب كني - رودكي
لاله ميان كشت درخشد همي به روزچون پنجه عروس به حنا شده خضيب - رودكي
در دوره قرون وسطي، يكي از كارهاي سلمانيها (آرايشگران) عمل حجامت و خونگيري بود؛ به اين ترتيب كه حجام با تيغ مخصوصي، پوست قسمتي از پشت را در ميان دو استخوان كتف برش داده با ابزار مخصوص (شاخ حجامت) قسمت بريده شده پوست را ميمكيد و بمقدار كافي، خون از بدن خارج ميكرد. كسي كه اين كار را انجام ميداد، خونگير، حجامتچي و حجام ناميده ميشد. تيغ حجام را استره ميگفتند. «1»
در كتاب نزهة المجالس جمال الدين خليل شرواني، مربوط به قرن هفتم و هشتم، ضمن بيان اوصاف معشوق، از انواع زينت و خودآرايي در آن روزگار سخن ميگويد «در سرمه كشيدن، در آرايش كردن، در انگشت نگار كردن، در دست نگار كردن، در روي شستن و گلگون كردن ...» «2»
وظايف سلماني: مؤلف معالم القربه مينويسد: شايسته است كه آرايشگر سبك و خوشاندام و به كار خود آشنا باشد و در روز كار، چيزهايي از قبيل پياز و سير و گندنا (تره) نخورد؛ زيرا مردم از بوي آنها متأذي ميشوند؛ و موي بچه را جز به اجازه ولي او و نيز موي برده را جز به اجازه صاحبش نسترد؛ و موي عذار امرد و ريش مخنث را نتراشد. «3»
آثار ريش بلند: عوفي از قول جاحظ، در جوامع الحكايات مينويسد كه روزي مأمون با جمعي از ندما بر منظري نشسته بود، و از هر دري سخن ميگفتند. مأمون گفت: درازريش هرآينه احمق بود. عدهاي گفتند: اين سخن درست نيست و ما مردان زيادي را ميشناسيم كه با ريش بلند، مردماني زيركند. مأمون گفت: امكان ندارد كه چيزي از حماقت در آنان نباشد.
درين حديث بودند كه مردي از راه درآمد با ريشي دراز و دراعهاي دراز فراخ آستين پوشيده و بر استري نشسته. مأمون به احضار او مثال فرمود، و چون حاضر شد، خدمت كرد. امير پرسيد: تو چه كار كني؟ گفت: من مردي فقيهم؛ اگر امير المؤمنين خواهد، از من مسأله پرسد. مأمون گفت:
مردي گوسفندي به يكي فروخت و مشتري گوسفند قبض كرد و هنوز بها تسليم نكرده ناگاه گوسفند پشكي بينداخت و بر چشم يكي آمد و مردمك چشم از حدقه بيرون افتاد. ديت چشم بر كه واجب آيد؟ مرد بسيار فكر كرد؛ آنگاه سر برآورد و گفت: ضمان چشم بر بايع بود نه بر مشتري. گفت:
چرا؟ گفت: از بهر آنكه او مشتري را اعلام نداده بود كه در كون اين گوسفند منجنيق نهادهاند، و سنگ مياندازد. مأمون و حاضران بخنديدند او را انعام دادند و باز گردانيدند. مأمون گفت:
دراز ريش احمق بود؛ و او را از آن احمق خواندهاند كه ريش هرچه از دو مشت زيادت بود
______________________________
(1). ر ك: فرهنگ فارسي، پيشين. ج 1، ماده «حجام» و «حجامت».
(2). «نسخه نزهة المجالس به اهتمام دانشپژوه»؛ راهنماي كتاب. شماره 9- 7، ص 576.
(3). ر ك: آيين شهرداري، پيشين. 163.
ص: 516
چون «ناخن پيرا» به دست اوست و او آن زيادتي نبرد، محض حماقت باشد- و اللّه اعلم. «1»
صاحب الجراحات: رافع هرثمه باد غيسي حجامي پيرداشت كه بعلت ضعف چشم، هربار كه سر رافع را ميتراشيد، چند جاي سر او را زخم ميكرد. ندما و ياران گفتند: اگر امير اجازه دهد، حجامي استاد و سبكدست و ماهر بياوريم. رافع گفت: اين پير خدمتكار قديم است؛ رعايت حق او بر من واجب است. يكي از مصاحبان گفت: اگر امير بغداد و بصره فتح كند، بر هفت اندام او چندين جراحت نيفتد كه از دست اين حجام كژ دست نااهل ضعيف چشم.
شخص ديگري در مقام «سر» سخنها گفت، و از سر خيرخواهي به امير يادآوري كرد كه در سر مهمترين حواس آدمي، يعني چشم و گوش و حلق و بيني قرار گرفته، و آن روز كه امير به مباركي اصلاح سر خود ميكند، سر او از زحمت «استره» مجروح ميشود و چند روز در زحمت آن باشد و چون آن پنبهها از سر جراحت باز كنند، زحمتي دگر باشد تا آن جراحت مندمل شود و باز وقت موي باز كردن آمده باشد و امير پيوسته در رنج بود.
في الجمله، هريك از دوستان و نديمان سعي كردند بنحوي، امير را بر سر عقل آورند، ولي كوشش و استدلال آنان به نتيجه نرسيد. عاقبت چون مجادله با او مفيد نبود، بساط آن سخن در نوشتند و او را صاحب الجراحات خواندند و بدين اسم مشهور شد. «2»
تيغ سلماني: تيغ سرتراشي را قدما استره ميگفتند. مؤلف برهان قاطع، در توصيف استره مينويسد: «آلتي است كه بدان موي تراشند.» «3»
«استرهاي گرچه دمي تيز يافت- موسترد مو نتواند شكافت. «و هرسه روزي استره بر سر راندن و آنچه برآمده باشد ... [ذخيره خوارزمشاهي]
ز آهن همي زايد اين هردو چيزيكي تيغ هندي دگر استره - نقل از: قرة العيون» «4»
تاريخ آيينه: در كار خودآرايي زنان و مردان، آيينه از ديرباز، نقش اساسي داشته است.
آب صاف بدون حركت، نخستين آيينهاي بود كه مورد استفاده بشر قرار گرفت؛ ولي انسان پيشرو، به اين آيينه طبيعي قناعت نكرد. كشف فلزات، بخصوص مس، سبب گرديد كه بشر از اين فلز، ضمن ساختن ابزارهاي گوناگون، آينه نيز بسازد. از حفريات تپه سيلك (نزديك كاشان) بخوبي پيداست كه از عهد باستاني، مردم اين منطقه با هنر آيينهسازي آشنايي داشتند و نخستين آيينهها فلزي بود. براي تهيه آينه، مس را آنقدر صيقل ميدادند تا قابليت انعكاس تصوير را پيدا كند.
پس از آنكه انسان به كشف مفرغ توفيق يافت، آيينه مفرغي جاي آيينههاي مسي را گرفت. با گذشت زمان، هنر آينهسازي توسعه و تكامل يافت. بعضي از هنرمندان از نقره خالص، آينههاي شفافي ميساختند كه عدهاي از آنها داراي دستههاي بسيار زيبا و منقوش به گل و گياه بود و در اثر قلمزدن و سوهانكاري، بصورت اثر هنري جالبي درآمده بود. آيينه فلزي، قرنها در ايران
______________________________
(1). محمد عوفي، جوامع الحكايات و لوامع الروايات. ص 330 ببعد (به اختصار).
(2). ر ك: همان. ص 320 به بعد.
(3). ابن خلف تبريزي، محمد حسين متخلص به برهان. برهان قاطع، ماده «استره».
(4). لغتنامه (دهخدا)، پيشين. ماده «استرة»
ص: 517
معمول و مورد استفاده بود تا در قرن يازدهم هجري، آينههاي بلورين از طريق ونيز به ايران وارد شد. پشت آيينههاي بلوري، جيوه يا نقره ميريختند. اين صنعت ابتدا سري بود و عمال كلبر در قرن هفدهم، به اسرار اين صنعت دست يافتند. در قرون وسطي در شرق، جماعتي در خيابانها به كار آيينهداري مشغول بودند- حافظ گويد:
دل سرا پرده محبت اوستديده آيينهدار طلعت اوست شعرا و صاحبدلان، در آثار خود، مكرر، از آيينه و آثار آن ياد كردهاند.
آيينهام من، اگر تو زشتي، زشتمورنكويي، نكوست سيرت و سانم - ناصرخسرو
عجب در آن نه كه آفاق در تو حيرانندتو هم در آيينه محو جمال خويشتني - سعدي
حسن روي تو بيك جلوه كه در آيينه كرداينهمه نقش در آيينه اوهام افتاد «1» - حافظ
زنان، چنانكه گفتيم، در عروسيها و مهمانيها خود را هفت قلم آرايش ميكردند. در اين مورد، به آنها ميگفتند: «هر هفت كرده.»
هفت و نه: مراد از هفت و نه، اين است كه زني غير از هفت قلم آرايش نه وسيله زينتي ديگر نيز، براي آراستن خود، بكار برد به نام: سرآويزه، گوشواره، سلسله، حلقه بيني، گلوبند، بازوبند، دست برنجن، انگشتر، خلخال.
عروس دولت تو باد هفت و نه كردهبه بام قصر جلال تو تا ابد مسكون «2» - عميد لوبكي
قرار برده ز من آن دو نرگس رعنافراغ برده ز من آن دو جادوي مكحول سرخاب: غازه، بزك، سرخاب، گلگونه، كلغونه ماده سرخي است كه زنان بقصد خودآرايي، بر گونهها و رخ خود ميمالند.
پس پرده رفتي چرا چون زنانبه روي پر آژنگ غازه زنان - گرشاسبنامه
بيغازه و گلگونه، گل آن رنگ كجا يافتكافروخته از پرده مستور برآمد - مولوي
آرايش ناخن: پيشينيان نه تنها ناخن را با حنا رنگ ميكردند بلكه با مقراض يا «حلقه ناخنبر» به پيراستن و چيدن ناخن اقدام ميكردند. ناصرخسرو گويد:
بپيراي از طمع ناخن بخرسندي، كه از دستتچو اين ناخن بپيرايي، همه كارت بپيرايد طبقات ممتاز كه فرصت بيشتري براي خودآرايي داشتند، پس از گرفتن ناخن، با سوهان مخصوص، ناخن خود را صاف و هموار ميكردند.
______________________________
(1). براي آگاهي بيشتر، ر ك: محمد حسن سمسار، «آيينه و سرگذشت آن» (مقاله)؛ مجله هنر و مردم، شماره 14، ص 23 ببعد.
(2). ر ك: فرهنگ فارسي، پيشين. ج 4، ماده «هفت و نه» و «هفت و نه كردن».
ص: 518
از دوره قرون وسطي تاكنون، اقليتي از مردم بقصد خودآرايي و تظاهر خالها و نقشهايي بر تن رسم ميكردند، و براي حصول اين منظور، «موضع موردنظر را با سوزن ميكوبيدند و كبودي را بدينوسيله بزير جلد نقل ميكردند.» پهلوانان و برخي از دختران و پسران به اين كار مبادرت ميكردند. مولوي به اين سنت ديرين اشاره ميكند.
خال كوبيدن: يكي ديگر از كارهاي دلاكان، خال كوبيدن بر دست و بازوي بعضي از نوجوانان يل و پهلوانان بود. اين كار ظاهرا قرنها در ايران سابقه داشته است. مولوي در دفتر اول مثنوي، از «كبودي زن قزويني» ياد ميكند، و از آن نتيجه اجتماعي و اخلاقي ميگيرد:
اين حكايت بشنو از صاحب بياندر طريق و عادت قزوينيان
بر تن و دست و كتفها بيگزنداز سر سوزن كبوديها زنند
سوي دلاكي بشد قزوينئيكه كبودم زن بكن شيرينئي
گفت: چه صورت زنم اي پهلوان؟گفت: بر زن صورت شير ژيان چون دلاك يا «كبودي زن» شروع بكار كرد، جوان كه قدرت تحمل زخم سوزن را نداشت، پرسيد: از كجا شروع كردي؟ خالكوب گفت: از دم؛ جوان گفت: من شير بيدم ميخواهم.
خالكوب ناچار، از گوش آغاز كرد. باز قزويني ناليدن گرفت و از دلاك خواست كه از گوش نيز درگذرد. اينبار از شكم آغاز كرد. جوان كه نيروي تحمل در خود نميديد، گفت: شير من شكم نيز نميخواهد.
خيره شد دلاك و بس حيران بماندتا بدير، انگشت در دندان بماند
بر زمين زن سوزن آن دم اوستادگفت: در عالم كسي را اين فتاد؟
شير بيدموسر و اشكم كه ديد؟اين چنين شيري خدا خود نافريد «1» اصلاح مو: راهورسم مردم نقاط مختلف ايران، در وضع ريش و سبيل، و موي سر گذاشتن يا موي سر تراشيدن هماهنگ و يكسان نبود، و مردم هر شهر و استاني، از سنت و آيين خاصي پيروي ميكردند. در تاريخ طبرستان و رويان مير سيد ظهير الدين مرعشي (892- 815 هجري قمري)، ضمن توصيف احوال سيد قوام الدين حسيني، چنين آمده است: «اما حضرت سيد به دست مبارك، سر او را خود بتراشيد كه ادب مردم اسفاهي مازندران چنان بودي كه بر سر مو بگذاشتندي، و آن مو را كلالك ميخواندند و خود را كلالكدار ميگفتند، و بدان تفاخر مينمودندي، و كلاه درويشانه بر سر او نهاد، و او را به مريدي قبول نمود.» «2»
ريش تراشيدن شاه عباس: شاه عباس برخلاف پادشاهان قديم و نياكان خود، ريش خود را تراشيد «و به گفته نديم و منجم مخصوصش، جلال الدين محمد يزدي: يكرنگان بلاد نيز در ريش تراشيدن موافقت نمودند؛ حتي برخي از حكام ايران براي خوشآمد شاه، تمام مردم و از آنجمله علما و سادات و «صلحا» را هم به تراشيدن ريش مجبور كردند. همين منجم در تاريخ اين ريشتراشي گفته است:
______________________________
(1). مثنوي معنوي. به اهتمام رينولد نيكلسن، ص 185- 183؛ نيز ر ك: خلاصه مثنوي. به انتخاب بديع الزمان فروزانفر. ص 147.
(2). تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، پيشين. ص 175- 174.
ص: 519 تراشيدم چو موي ريش از بيختراش مويم آمد سال تاريخ (977) نه سال بعد، در روز پنجم ذيقعده سال 1006 نيز فرمان داد كه همه مردان ايران ريش بتراشند و ريش تراشي عام شد.» «1»
شاه عباس سبيل خود را بسيار كلفت و بلند ميگذاشت و برخلاف ريش، هرگز كوتاه نميكرد و از دو سو روي گونهها تاب ميداد. «2» «در كتاب داستانهاي ايراني كه ظاهرا در دوره صفويه نوشته شده است، خطاب به «استاد سلماني» چنين آمده است:
سرم را سرسري متراش اي استاد سلمانيكه ما هم در ديار خود، سري داريم و ساماني» «3» خطر تيغ سلماني: رافائل دومان كه در عهد شاه عباس ثاني كتابي راجع به اوضاع اداري و اجتماعي ايران نوشته است، هنگامي كه از بيماري كچلي (كه اغلب افراد به آن مبتلا بودند) سخن ميگويد، اشاره ميكند كه شايد علت شيوع اين بيماري، بكار بردن تيغ دلاكي است كه بيماري را به ديگران منتقل ميكند و با تيزبيني، علت در پناه بودن كودكان فرنگيان ساكن اصفهان را از اين بيماري مسري بكار نبردن تيغ دلاك و استفاده از قيچي ذكر ميكند. «4»
مفهوم زيبايي بين اقوام مختلف: تاورنيه در سفرنامه خود، مينويسد: «شاه (مقصود شاه صفي است) عقيده مرا در خصوص حسن و جمال زنها سؤال كرد؛ جواب گفتم: اين فقره بسته به عادات هر مملكتي است: در ژاپون، زنهاي صورت پهن را دوست ميدارند؛ در چين پاي خيلي كوچك را علامت حسن و جمال زن ميدانند؛ در جزاير برنه و آرشن، هر زني كه دندانهايش سياهتر است محبوبتر است؛ در جزيره ماكاسار، براي اينكه زني به كمال زيبايي برسد، در جواني چهار دندان جلويش را ميكشند و چهار دندان طلا بجاي آن ميگذارند. در مملكت اعليحضرت، براي زنها ابروي انبوه بهم پيوسته مطلوب است و حال آنكه در فرانسه برعكس، زنها موي وسط ابرو را با منقاش ميكنند و زيروروي ابرو را برميدارند و ابروي لنگهلنگه نازك را دوست دارند. خلاصه حسن و جمال زنها بسته به سليقه و عادت مردهاست. آنچه در يكجا جزو محسنات است در جاي ديگر در شمار معايب است.» «5»
وسايل كار سلماني در عهد قاجاريه: اصلاح سر و ريش ظاهرا با تيغ و قيچي صورت ميگرفت. حاجيبابا در شرح احوال خود، با بياني طنزآميز، مينويسد كه در آغاز كار «تراشيدن سر چاروادار و شتربان به تيغ من حواله ميگرديد. چه بسا سرتراشي من، در حقيقت، نوعي از سرخراشي بود و ارزان تمام نميشد. همينكه پا به سن شانزده نهادم، تشخيص اينكه آيا در تيغراني استاد ترم يا در كار درس و مشق، كار دشواري بود. نه تنها در عالم تيغراني و موي پيرايي، گذشته از نرمتراشي و كاكلآرايي و موزون نهادن خط و برداشتن پشت لب و يكسان زدن
______________________________
(1). تاريخ عباس، نسخه خطي.
(2). زندگي شاه عباس اول، پيشين. ج 2، ص 11.
(3). داستانهاي ايراني، به اهتمام ابو الفضل قاضي، ص 36.
(4). ر ك: عباس آگاهي، «وضع ايران در زمان شاه عباس ثاني» [مقاله]؛ مجله بررسيهاي تاريخي. سال نهم [زيرنويسها] ص 165.
(5). سفرنامه تاورنيه، پيشين. ص 729.
ص: 520
مورچهيي و برداشتن زير ابرو و پاك كردن موي گوش و بيني و آراستن زلف و ساير آرايش و تكاليف خارج از حمام، به چيرهدستي شهرتي بسزا داشتم.» «1»
وصفي از حمامها و سلمانيهاي ايران در عهد قاجاريه: طالبوف در كتاب احمد از وضع اسفناك حمامها و سلمانيهاي ايران شكايت ميكند و مينويسد: «تيغهاي زنگدار و لتههاي چركين كه به دسته تيغهها پيچيدهاند معني كثافت را مجسم كرده و اطفال را به انواع ناخوشيهاي تحت الجلدي دچار ميكند. هركس دقت نمايد، ميبيند كه هم خودش و هم اطفال خود را هميشه به اين ناخوشيها با دست خود دچار نموده؛ گاهي زنگ تيغها به خون اطفال كه وقت تراش ميبرند، مخلوط ميشود و مؤدي به مرگ و ناخوشي متمادي ميگردد. دكاكين و فوطه و كاسه آب و تيغ سرتراشان ما را، بخصوص كيسهبند سرتراشان بازار گرد يا ميدانها، با چرمي كه تيغ را صيقل ميدهند و آبي كه با چندين قطره او سر دو نفر روستايي را تراشيدهاند ...» «2» همه آلوده است. «خزانه حمامهاي ما كه روزي پانصد نفر آدم توي او غسل ميكنند، و جهال و اطفال ادرار مينمايند. اشخاص كه براي خوردن چاي چه سليقهها بخرج ميدهند، عوض اين اسراف، هرگز خيال نگه داشتن يك فوطه و تيغ مخصوص را نميكنند كه منتها پنجهزار دينار قيمت دارد. همه كارهاي ما از روي تقليد است نه شعور.» «3»
دلاك دندانكش: «دلاكي به مرد مسافري نزديك شد و لنگ قرمزي بدور گردن او پيچيد و مشغول اصلاح ريش او گرديد. اين دلاك بر همكاران اروپايي خود امتيازي داشت، زيرا كه تمام لوازم كار خود را به كمر چرمي خود آويخته بود؛ قيچي و تيغ دلاكي و ساير لوازم او در غلافهاي چرمي جاي داشت. ابتدا با قمقمه، آبي در دست خود ريخت وزير چانه مشتري را خوب مالش داد و پس از مالش با تيغ، زير چانه او را تراشيد و با مقراض، ريش او را اصلاح كرد و چون كارش تمام شد، آيينه كوچكي از جيب خود درآورد و به مشتري داد تا صورت و ريش خود را ببيند. مشتري هم با فرستادن صلوات، روي خود را در آيينه ديد و چند شاهي به او داد.» «4»
اصلاح ريش از نظر شرعي: حاج ملا محمد صادق قمي، معاصر ناصر الدين شاه، در پيرامون اصلاح ريش، تعصبي نداشت. اين مرد روحاني از علما و فقهاي بزرگ قرن سيزدهم قم بود. اعتماد السلطنه در كتاب الماثر و الآثار، درباره او مينويسد: «از مشايخ بزرگ شيعه به شمار ميآيد. در اخبار و آثار، تتبعي كامل و استقرائي شامل داشت. از متفردات او آنكه چيدن موي ريش را از بيخ به حدي كه شبيه تراشيدن هم باشد، منع نميفرمود- عطر اللّه تربته.» «5»
كساني كه پيرانه سر با خضاب و سورمه و ديگر وسايل، ميكوشيدند جواني رفته را بازآرند، گويا اين قطعه شعر شوريده شيرازي را نخوانده بودند كه ميگويد:
فلك پير بزم تو بر چيدبزم بر چيده را چه خواهي كرد
موي گيرم سيه كني به خضابتاري ديده را چه خواهي كرد
______________________________
(1). حاجي باباي اصفهاني، پيشين. ص 4.
(2). و (3). عبد الرحيم طالبوف، كتاب احمد. به اهتمام باقر مؤمني، ص 109 (به اختصار).
(4). سفرنامه از خراسان تا بختياري، پيشين. ص 744.
(5). اعتماد السلطنه محمد حسن بن حاجب الدوله، المآثر و الآثار. ص 153.
ص: 521 تاري ديده به شود به دواقد خميده را چه خواهي كرد
قد خميده راست شد به عصا... خوابيده را چه خواهي كرد تشريفات اصلاح سر و صورت ناصر الدينشاه
سرگذشت روشنايي در ايران
چراغ: هرگاه از نظر تاريخي سرگذشت روشنايي را از آغاز زندگي بشر مورد مطالعه قرار دهيم به اين نتيجه ميرسيم كه: نخستين وسايل تأمين روشنايي، آتش يا شاخههاي افروخته و مشعل بود.
چراغ شمع و فانوس بتدريج، بعدها پيدا شد. چراغهاي اوليه كاسهاي سنگي بود كه در آن روغن ميريختند و با فتيلهاي روشنش ميكردند. شمع مومي، پس از آن پيدا شد. سپس فانوس اختراع گرديد. انواع مختلف اين وسايل تأمين روشنايي هنوز هم بين اقوام مختلف متداول و
ص: 522
مرسوم است. «1» چنانكه گفتيم، چراغهاي قديم معمولا از دو قسمت فتيله و روغندان تشكيل ميشد.
در روغندان، روغن كرچك ميريختند. بهترين چراغها قنديل بود كه از سقف ميآويختند. شمع انواع مختلف داشت؛ از شمعهاي كوچك براي روشن كردن اتاقهاي معمولي و از شمعهاي بزرگ، براي روشن كردن سالنها و طنبيها استفاده ميكردند.
مشعل، عبارت از فتيلهاي بود كه در مخزن روغني قرار ميدادند. با اينكه از مشعل دود فراوان متصاعد ميشد، از لحاظ روشنايي، قابل توجه بود. بطوريكه از سفرنامه ناصرخسرو برميآيد، در مناطق بادخيز، مشعل و يا شمع را در آبگينه يا شيشه قرار ميدادند تا خاموش نشود.
بطوريكه از دايرة المعارف فارسي برميآيد، در عهد حجر قديم، روغن را در سنگ و صدف و جز اينها مشتغل ميكردند. در مصر و شرق زمين، از ايام بسيار قديم، چراغهاي فتيلهاي با روغندان سفالي معمول بود. در يونان در قرن ششم قبل از ميلاد، مشعلهايي با روغندان فلزي يا سفالي نيز بكار ميرفت. بعضي از انواع ابتدايي چراغ، از قرون وسطي تا قرن 19 ميلادي، در اروپا بكار ميرفت، و در قسمتهايي از مشرق زمين، هنوز هم بكار ميرود. چراغها معمولا دود ميكرد، زيرا قسمت مركزي فتيلههاي گرد، از هواي كافي براي احتراق كامل استفاده نميكرد.
در اواخر قرن 18، فتيله مسطح تهيه شد كه از دود چراغ كاست. در همين اوان، آرگان فتيله گرد ميان تهي را اختراع كرد و همو لوله چراغ را در كار آورد. از اواسط قرن 19، چراغهاي نفتسوز معمول شد كه هنوز هم در جاهايي كه دسترسي به گاز و برق نباشد و نيز در بسياري از چراغهاي اطمينان و جز آن بكار ميرود.» «2» (چراغ اطمينان معمولا در معادن مورد استفاده قرار ميگيرد.)
در منابع تاريخي و ادبي ايران بعد از اسلام، مكرر، از چراغ و شمع و ديگر وسايل روشناييبخش، سخن بميان آمده است.
در برهان قاطع، در وصف چراغ، چنين ميخوانيم: چراغ «فتيلهاي باشد كه آن را با چربي و روغن و امثال آن روشن كرده باشند.
در قديم، چراغ عبارت از ظرفي بود داراي روغن و فتيله. اكنون عوض روغن نفت بكار ميبرند.»
در چراغ، پيه، روغن كرچك يا روغن برزك يا نفت يا قطران ميريختند و فتيله را نيز از كتان يا لباسهاي كهنه ترتيب ميدادند:
گر چراغي ز پيش ما برداشتباز شمعي به جاي او بنهاد
كهنه را در چراغ كرد سبكپس در او كرد اندكي روغن
تا همه مجلس از فروغ چراغگشت چون روي دلبران روشن - رودكي
از چراغهايي كه بدينسان فراهم ميشد، دودي نامطلوب برميخاست. با اين حال، عاشقان و طالبان علم از دود چراغ خوردن باكي نداشتند. سعدي در گلستان ميگويد: «دود چراغ
______________________________
(1). ر ك. دايرة المعارف فارسي، ماده «روشنسازي».
(2). همان. ماده «چراغ».
ص: 523
بيفايده خوردن، كار خردمندان نيست.» امير خسرو دهلوي معتقد است:
كسي دارد از علم عالم، فراغكه او چون قلم، خورد دود چراغ «چراغ از روغن نور گيرد، و باز، از زيادتي روغن بميرد.» «1» «چراغ از بهر تاريكي نگهدار» «2» سعدي در تأييد اين معني، مردم را به صرفهجويي دعوت ميكند و از اسراف و زيادهروي برحذر ميدارد:
ابلهي كوروز روشن شمع كافوري نهدروز بيني كش به شب روغن نباشد در چراغ انواع چراغ
انواع چراغ: يكي از وسايل روشنايي در روزگار قديم، پيهسوز بود و آن نوعي ظروف سفالين يا فلزي بود كه در آن، پيه يا روغن كرچك يا روغن برزك ميريختند و روشن ميكردند و آن داراي فتيلهاي از پنبه بود. چراغدان و پيهدان، در قرون وسطي معمول بود.
چو صد شمعدان چيد مجلس فروزبرافروخت نرگس دو صد پيهسوز مردنگي يا مردنگ: «فانوس شيشهاي را ميگفتند كه بالا و پايين آن باز بود و شمع و چراغ را داخل آن ميگذاشتند تا از باد مصون بماند.» «3»
روشنايي شهرها: در دوران شكفتگي تمدن اسلامي، اكثر بازارها و كوچههاي مهم شبها روشن بود. در ايران و بين النهرين، براي روشن كردن معابر، از چراغهاي نفتي و در سوريه و مصر از چراغهاي روغني استفاده ميكردند. اين چراغهاي مسي مشبك را گاه به ديوارهاي خانهها و گاه به تيرهاي چراغ نصب ميكردند. «ابن جبير، ضمن توصيف جريان مسافرت خود، ميگويد:
«جمعي از اهالي دمشق عادت داشتند كه شبها با استفاده از چراغهاي پرنور، در صحن مسجد، به گردش و تفريح بپردازند. مردم دمشق اين قبيل اشخاص را از روي طعن و طنز «زحمتكشان!» خطاب ميكردند. آنان دوبهدو، از يكطرف صحن به جانب ديگر ميرفتند». سپس ابن جبير
______________________________
(1) و (2). امثال حكم، پيشين. ج 2، ص 609.
(3). فرهنگ فارسي، پيشين. ج 3، ماده «مردنگي».
ص: 524
ميگويد: «نور اين چراغها چنان زياد و خيرهكننده بود كه خاطرههاي چراغاني ليلة القدر، يعني شب 26 ماه رمضان در اشبيليه و غرناطه در ذهنم تجديد گرديد.» در ري، قاهره، اسكندريه و تبليس و بسياري از بلاد بزرگ، بعضي از بازارهاي تاريك را هنگام روز نيز با چراغ روشن ميكردند و در شهرهاي كوچك و قصبههايي كه از روشنايي عمومي بينصيب بود، براي حركت شبانه، مردم ناگزير بكمك فانوس، راه خود را روشن ميكردند.» «1»
انواع چراغ: ابن بطوطه ضمن سفر خود در روم، از انواع چراغ در آن سرزمين سخن ميگويد: پس از نماز مغرب، مرا به خانقاه بردند. زاويهاي نيكو بود كه در آن بساطهاي رومي گسترده بودند. چراغهاي عراقي متعدد بود، و پنج عدد پيهسوز در مجلس وجود داشت. پيهسوز چراغ مسي سه پايهاي است كه بر سر آن چيزي جلاس مانند از مس كار گذاشتهاند و در وسط آن، لولهاي قرار دارد كه فتيله از ميان آن ميگذرد و ظروف پيهسوز، را از پيه مذاب پر ميكنند و در ظرف مسي پر از پيهي كه در كنار چراغ نهادهاند يك عدد مقراض براي چيدن سر فتيله ميگذارند و شخصي به نام چراغچي مواظب اصلاح آن است. «2»
چراغ فانوسي: پيترو در سفرنامه خود، اطلاعاتي در پيرامون چراغهاي عهد صفويه در اختيار ما ميگذارد. وي در مكتوب چهارم خود، مينويسد: «چون تاريك شده بود، چهار چراغ به مجلس آوردند. اين چراغها به شكل فانوسهاي آهنيگردي بود كه معمولا در كنار پنجرههاي خانههاي قديمي رم ميافروزند. در وسط آنها فتيلهاي در داخل چربي قرار گرفته بود كه ميسوخت و بيش از مشعلهاي ما از خود شعله و روشنايي بيرون ميداد. اين فانوسها را در ايران بر سر چوب ميآويزند و در جلو و عقب اشخاص چون مشعل حمل ميكنند. البته فقط متنفذين و بزرگان داراي چنين وضعي هستند و مشعلداران در خيابان و موقع مسافرت شبانه، راه آنها را روشن ميكنند و هر موقع سه چهار مشعلدار باهم ديده شود، علامت اين است كه شاه و يا حداقل حرم او در راه هستند.
چهار عدد از اين فانوسها را خارج از ديوانخانه در هواي آزاد جلونماي عمارت قرار دادند و در داخل اتاق نيز از اين سر تا آن سر، شمعدانهاي طلا و نقره بروي زمين گذاشتند كه در آنها بتناوب، شمعهاي مومي و روغن چراغ ميسوخت.» «3»
بكار بردن نفت در چراغ بوسيله آ. گسز رواج يافت. با استفاده از نفت و لوله چراغ، مشكل روشنايي منازل تا حدي رفع شد. استفاده از گاز براي روشنايي نخستينبار، در اواخر قرن 18، در انگلستان و پاريس، عملي گرديد «4» و بتدريج، استفاده از چراغ برق، سراسر اروپا و آسيا را فراگرفت. تا قبل از ظهور تمدن جديد، قرنها بشر از چراغهاي روغني و نفتي بهرهبرداري ميكرد.
شمع: شمع ظاهرا در دوره صفويه، بهترين و مناسبترين وسيله روشنايي بود. در زمان شاه عباس، براي پذيرايي از پيترو دلاواله، جهانگرد ايتاليايي، ضمن 24 قلم مواد مختلف غذايي كه
______________________________
(1). زندگي مسلمانان در قرون وسطا، پيشين. ص 254.
(2). ر ك: سفرنامه ابن بطوطه، پيشين. ص 282.
(3). سفرنامه پيترو دلاواله، پيشين. ص 235.
(4). ر ك: دايرة المعارف فارسي، پيشين. ماده «روشنسازي».
ص: 525
براي او و همراهانش فرستادهاند پنجاه عدد شمع گچي بزرگ و دوازده من پيه مخصوص براي تأمين روشنايي به كارپرداز آنان تسليم كردند.
شمعهاي گچي بزرگ و بلندي كه در آن ايام معمول بود هريكيك كيلوگرم و نيم وزن داشت و دو سه شب ميسوخت و نيمسوخته آنرا بيشتر در راهروها و اتاقهاي خصوصي بكار ميبردند.
پيه مخصوصي را نيز در پيهدانهاي نقره ميريختند و فتيله آن را روشن ميكردند و روي قالي برابر حاضران يا روي سفره، پيش روي ميهمانان، مينهادند. «1»
مشكل نور و چراغ در قرون وسطي
نه تنها در شرق بلكه در اروپا نيز تا قرن هيجدهم، مردم از فقدان نور سالم و بيدود، رنج ميبردند. پيرروسو مينويسد: «همه ما در كتابهاي تاريخ، شرح جشنهاي با عظمت سلاطين را قبل از دوران انقلاب فرانسه خواندهايم، و همه ما در ضمن مطالعه اين وقايع، منظره كاخهاي پادشاهان و تالارهاي وسيع آن را در نظر مجسم كردهايم كه گروهي از اعيان و نجبا با لباسهاي فاخر، در اين مجالس در حركت و تفرج ميباشند؛ و نيز نمايشات اوپرا و مجالس رقص درباري و ضيافتها و غيره را بنظر آوردهايم ... اما هرگز از خود پرسيدهايم كه در اين جشنها چگونه مجالس را روشن ميكردند؟ خوب است منظره تالار آيينه كاخ ورساي را در نظر مجسم كنيم كه نور لرزان تعداد بيشماري شمع متعفن و پردود، آن را روشن ميسازد و هر لحظه پيشخدمتهاي درباري مجبورند كثافات شمعها را جمع و فتيله آنها را مرتب سازند و در نتيجه، سايههاي مدعوين همچون اشباح افسانهها بحركت درميآيد.
تا زمان انقلاب فرانسه، وسيله عادي و معمولي روشن كردن منزل، استفاده از شمعهاي پيهي بود و شمعهايي كه با موم زنبورعسل درست ميشد، از جمله اشياء تجملي بشمار ميرفت.
عدهاي هم از چراغهاي روغني استفاده ميكردند كه در واقع همان پيهسوز عهد عتيق بود.
اما در خصوص روشنايي كوچهها بايد بدانيم كه اين كار در شهر پاريس از سال 1667 بوسيله شمعدانهاي روپوشيده شروع شد و از سال 1745 فانوسهاي منعكسكننده نور را جانشين آنها ساختند. در سال 1769 سه هزار و پانصد عدد از اين فانوسها در شهر وجود داشت و همه مردم در مقابل اين افراط بسيار در مصرف نور، از خود بيخود ميشدند.» «2»
بالاخره، چند تن از پژوهندگان درصدد برآمدند از چراغ روغني بهرهبرداري كنند. براي اين كار، فتيله را در داخل روغن غوطهور ساختند و به آن، شكل استوانهاي دادند. اين فتيله با استفاده از هوا نورافشاني ميكرد. اين چراغ كامل نبود و با لوله چراغ شيشهاي كه در حقيقت عامل جريان هوا ميشد و نقش دودكش شفافي را انجام ميداد، چراغ جديد كامل شد و براي اولينبار، در سال 1784، در تئاتر «كمدي فرانسه» از اين چراغ بهرهبرداري شد.
مردم از اين چراغ استقبال كردند و اين نوع چراغ تا زمان پيدايش چراغ گاز، در تمام جهان متداول بود. نخستين پژوهندگان كه سعي ميكردند از چوب يا تقطير زغال، گاز بدست
______________________________
(1). ر ك: زندگاني شاه عباس اول، پيشين. ج 4، ص 46.
(2). تاريخ صنايع و اختراعات، پيشين. ص 348- 347 (به اختصار).
ص: 526
بياورند، در اين راه با مشكلات و مخالفتهاي گوناگون كهنهپرستان مواجه شدند. «با اين حال، در سال 1814 كوچههاي شهر لندن، بوسيله چراغ گاز روشن شد و در سال 1817 اولين چراغهاي گاز در آمريكا، در شهر بالتيمور و در پاريس پيدا شدند.» «1»
______________________________
(1). ر ك: همان ص 355- 349 (به تناوب و اختصار).
ص: 527